صبح یکی از روزهای پاییزی در دانشگاه سیستان و بلوچستان، یکی از دوستان از دانشکده مهندسی تماس گرفت و گفت معاونت دانشجویی نتایج پیگیری مطالبات دانشجویان در تجمع دانشجویی را رسماً اعلام کند از جمله این که شمس و کوچکزایی برکنار شدند. دوست من اصرار داشت که حتماً در آن جلسه شرکت کنم. از نظر من موضوع عجیب و بیمعنی بود. گفتم اگر قرار است این کار را بکنند، لزومی ندارد به ما بگویند، اطلاعیه بزنند و به تمام دانشجویان اعلام کنند. بیخیال قضیه شدم و قصد رفتن نداشتم. دوباره گوشی من زنگ خورد اما این بار از دفتر معاونت دانشجویی بود و از من خواست که در جلسه شرکت کنم. ازش پرسیدم: «مطمئنید که احیاناً نمیخواهند حکم اخراج بزنند؟» با لحن مطایبهآمیزی گفت: «شما که نباید از چیزی بترسید، از آن خبرها نیست خیالتان راحت باشد!» با خودم گفتم احتمالاً باید مسألهی مهمی باشد و باید شرکت کنم.
با نگرانی و تردید سر وقت وارد دفتر معاونت دانشجویی شدم، هیچ کدام از بقیه دانشجویان نیامده بودند. از من محترمانه خواستند که به اتاق معاون دانشگاه بروم در آنجا چند دقیقهای نشستم و بعد چند نفر از مسئولان آمدند. من هنوز دلهره داشتم و نمیدانستم که قضیه از چه قرار است. میترسیدم نکند میخواهند به خاطر تجمعات گذشته از ما انتقام بگیرند. آقای رضوانی شروع به صحبت کرد. بقیه هم حرفهایش را تأیید و تکمیل میکردند. برای من عجیب بود که آخر این چه قضیهای است که این قدر مهم است و معاون دانشگاه، مدیر امور دانشجویان و پزشک معتمد دانشگاه قرار است آن را به یک دانشجو توضیح بدهند. تقریباً مطمئن شدم که بیش از آن که من از آنها بترسم گویا آنها نگران چیز دیگری هستند. بالاخره وارد اصل موضوع شدند که «همان طور که خودتان حتماً خبر دارید متأسفانه یک دانشجو خودکشی کرده است و مدتی است که ما جنازهی او را پیدا کردیم و شواهدی در دست داریم که او کتابهای صادق هدایت میخوانده است و دچار پوچگرایی شده و به همین خاطر خودکشی کرده است و کاغذی هم در جیب او پیدا کردیم که خودش نوشته است هیچ کس در مرگش مقصر نیست و خودش به پوچگرایی رسیده است و زندگی بیمعنی است و ...» و از این حرفها.
بالاخره شستم خبردار شد که آنها نگران این موضوع هستند که مبادا مرگ دانشجوی روانشناسی، صادق شقایقوند، دوباره آتش اعتراضات دانشجویی را شعلهور کند. مت زیادی نبود که اعتراضات تمام شده بود. به همین خاطر قصد داشتند با دلجویی از فعالان دانشجویی و دادن وعدههای پوشالی آنان را از تجمعات دوباره منصرف کنند. کمکم بقیه دانشجویان هم وارد شدند و دوباره مسئولان دانشگاه شروع کردند به توضیح دادند. برای من حرفهایشان تکراری بود. اما بار دوم دیگر هیچگونه نگرانی نداشتم و میدانستم قصدشان چیست. این بار به محض این که شروع کرد به گفتن این که «با توجه به این که شما از رهبران دانشجویی هستند و دانشجویان از شما خط میگیرند و ...» گرچه اتهامات غرورآمیز بود اما واکنش نشان دادم و سعی کردم حرفش را تصحیح کنم. یک طرف این قضیه ستایش بود، اما سوی دیگرش این بود که شما مسئول تجمعات گذشته هستید و قاعدتاً بعداً باید جواب پس بدهید (که البته همین طور هم شد)! گفتم این صحبت شما صحیح نیست و دانشجویان خودشان هر اقدامی را که تشخیص بدهند انجام میدهند و از کسی فرمانبری ندارند و در تجمعات گذشته هم ما بعد از تشکیل تجمع برای حل و فصل و به توافق رسیدن وارد شورای تجمعکنندگان شدیم.
دکتر رفیعی با آن لبخند اقناعیاش سعی داشت ما را متقاعد کند که این دانشجو خودکشی کرده است و هیچ شک و تردیدی نباید داشته باشید. رفیعی پس از تجمعات آبانماه همکاری نزدیک با مسئولان رده بالا را آغاز کرده بود. در آنجا نقشش این بود که به دانشجویان بباوراند که دانشجوی مضروب خودزنی کرده است. در آن جلسه کاغذی را که از آن به عنوان وصیتنامه یاد میکردند، به ما نشان ندادند و به احتمال زیاد اصلاً وجود خارجی نداشت. پس از شرح داستان مرگ شقایقوند شروع کردند به توضیح این که توافقات قبلی همه انجام شده یا در حال اجراست. در حضور معاون دانشجویی، دکتر رضوانی، مدیر امور دانشجویان، محمود فاضل، مسئول حراست، زند وکیلی، پزشک معتمد دانشگاه، رفیعیپور رسماً اعلام کردند کهمدتی است کوچکزایی از سمتش برکنار شده است و اصلاً قبل از برگزاری تجمع هم آنان قصد داشتهاند او را برکنار کنند. شمس نجفی هم تا یک هفته دیگر برکنار میشود. به خاطر بروز خودشکی این دانشجو، درمانگاه از این پس برای پیشگیری، مشاوره اورژانسی خواهد داشت و در اسرع وقت به دانشجویان وقت مشاوره خواهند داد. توضیحاتی هم در مورد نردهها و پل عابر داده شد که اصلاً جزو مطالبات دانشجویان نبود!
آقای زند وکیلی که مسئولان دانشگاه اصرار داشتند بگویند خیلی آدم خوشبرخورد و محترمی است، علاوه بر موضوع نردهها، توضیح جالبی داد و گفت: «در این مدتی که کمیته انضباطی و حراست وضعیت ناروشنی داشتند شما نمیدانید که اتفاقات بدی رخ داده است و ما در صحن دانشگاه شاهد چه صحنههایی بودیم. ...» منظورش این بود که کمیته انضباطی دیگر کمتر به روابط دختر و پسر گیر میدهد و دانشجویان هم پررو شدهاند و دیگر از کسی حساب نمیبرند. با لحنی که کمی عصبانیت هم در آن بود گفتم: «فجایع زیادی در این دانشگاه سالهاست رخ داده و میدهد و شما تا کنون هیچ نگرانی نداشتهاید و فقط از ارتباط دختر و پسر نگرانید. رابطهی افراد با هم که ربطی به دیگران ندارد. گناه دیگران را که برای شما نمینویسند. اما مدتهاست در این دانشگاه معتادان حتا از بیرون دانشگاه میآیند و تردد میکنند و هر زمانی که کسی به مواد مخدر نیاز داشته باشد به راحتی در دسترس همه هست. در خوابگاهها سربازها و افراد خارج از دانشگاه دارند زندگی میکنند. حدود 500 ساکن خارج دانشگاه در خوابگاهها زندگی میکنند، شما اگر دلتان به حال دانشگاه و دانشجویان میسوزد، فکری به حال این وضعیت بکنید. مسئولان دانشگاه هم معتادان را میشناسند و هم قاچاقفروشها را. چاقوکشها هم در دانشگاه به راحتی تردد میکنند و اتفاقاً با مسئولان دانشگاه همکاری میکنند، این مشکلات ضروریتر است و اصلاً وظیفهی شما رسیدگی به این مسائل است.» در آن حال و هوا که آنها میخواستند جلو تجمعات را بگیرند واکنشی به حرفهای من نشان ندادند. تا زمان امتحانات وضعیت کمیته انضباطی و حراست ناروشن بود و شمس و کوچکزایی در محل کارشان حاضر نمیشدند، فعالیت رابطها کمتر شده بود و دانشجویان کمی آزادتر بودند. اما با شروع امتحانات فشار بر دانشجویان زیاد شد، احضارها آغاز شد و پس از پایان امتحانات دانشجویان فعال را ممنوعالورود کردند.
بعد از این جلسه، نشریات وابسته به مسئولان دانشگاه حمله به صادق هدایت متهم اصلی خودکشی شقایقوند را آغاز کردند، البته همه مستقیماً به مرگ شقایقوند اشاره نمیکردند. در نشریه شورا دفاعیهای از صادق هدایت منتشر شد، اما تقریباً تا آخر سال تحصیلی بحث داغ صادق هدایت در نشریات دانشجویی مطرح بود.
در مورد مرگ صادق شقایقوند دانشجویان فعال دانشگاه اطلاعات کافی نداشتند و پیش از آن که به آن جلسه احضار شوند، قصد و برنامهای نداشتند که واکنش نشان بدهند. تنها چیزی که میدانستیم این بود که آن دانشجو چند روزی مفقود شده و بعد هم جنازهاش نزدیک دانشگاه پیدا شده است. البته یکی از دوستان وی میگفت که پس از دو سه روز بیخبری با حراست دانشگاه تماس گرفته و ابراز نگرانی کرده است، اما آنها گفتهاند که وی به شیراز، شهر خودش، رفته است. به این حرف نمیشد زیاد استناد کرد. به راحتی تکذیب میکردند و آن دانشجو هم دچار دردسر میشد. حقیقت این است که اگر هم اطلاعات موثقتری میداشتیم، بررسی چنین پروندهای از عهدهی دانشجویان خارج بود. با صحبتهایی که متفقاً مسئولان دانشگاه در آن جلسه کردند و حرفهای سطحی که در مورد تأثیر صادق هدایت زدند و صحبت از نوشتهای کردند که هیچ گاه نشان ندادند، بیشتر مشکوک شدیم اما در هر صورت اقدام مؤثری نمیتوانستیم بکنیم.
بعدها روشن شد که همهی آن حرفهایی که در مورد عمل به وعدههای رییس دانشگاه در مورد مطالبات دانشجویان میگفتند به جز قضیهی نردهها و نصب پل عابر از اساس دروغ بوده است. نگرانی من قبل از ورود به آن جلسه کاملاً بیاساس نبود، فقط کمی زودهنگام بود. این اتفاق پس از امتحانات زمانی که دانشگاه تقریباً خالی شده بود، رخ داد.
۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
شما كه اين همه ادعاي راستي و درستي و شفافيت و اطلاع رساني داريد چرا همه ي حقيقت را نمي گوييد؟ ميترسيد در فهم و تحليل خوانندگان تاثيري غير از آنچه شما ميخواهيد بگذارد؟ اگر يادتان رفته يادآوري كنم كه در آن جلسه اولين و جدي ترين كسي كه مطلب را توضيح داد و سعي كرد واقعيت را به شما بفهماند خانم دكتر مهوش رقيبي بود نه آقايان پورذهبي و فاضل و رضواني و شمس و زند و ديگران. البته اگر يادتان رفته باشد... ولي يادتان نرفته و خود را به فراموشي زده ايد و گمان نميكنم با اين تلنگرها از غفلت در بياييد. خود را به فراموشي زده ايد و گر نه براي خوانندگانتان مينوشتيد كه آقاي دكتر يحي كاظمي كه از قضا ايشان هم از سردمداران موج سبز دانشگاه هستند نظرشان در مورد اين دانشجو و اين خودكشي چه بود؟
پاسخحذفشما متاسفانه از هر چيزي ميخواهيد پيراهن عثمان درست كنيد و ته قضيه بگوييد كه احمدي نژاد فلان است يا ولايت فقيه بهمان؟
خودتان را ... فرض كرده ايد يا خوانندگان وبلاگتان را؟
آقاي اسكافي عزيز
پاسخحذفاين هم كه شد وبلاگ پر دروغ!
مثل آن يكي وبلاگتان. و مثل بقيه ي رفتار و كردار و گفتارتان!
اگر از پردروغ منظورتان موضوع مطالب است، درست است، مطالب دروغی را که مسئولان محترم دانشگاه گفتهاند، اینجا مطرح کردم و اینجا پر از دروغ شده است متأسفانه.
پاسخحذفاگر منظورتان چیز دیگری است که بهتر است نشانی درست بدهید.
پیام شما هم پردروغ شده است!
در آن جلسه خانم رقیبی نبود. آقای پورذهبی هم نبود. احتمالاً خودت هم نبودی و با جلسهی دیگری اشتباه گرفتی!
آقای کاظمی هم هر نظری دارد برای خودش و هوادارانش مهم است برای من چندان اهمیتی ندارد. حامی جنبش سبز باشد یا نه هم فرقی نمیکند. اتفاقا یادداشت بعدی من در مورد ایشان خواهد بود.
من هنوز بحث سیاسی نکردم که همه چیز را به ولایت فقیه و جنبش سبز و احمدینژاد ربط میدهید.
کمی تحمل داشته باشید.