۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

دل‌تنگی‌های من

فرهاد شاه‌مرادلو
از ابراهیم تشکر می‌کنم که روزی روزگاری در دانشگاه سیستان و بلوچستان را راه انداخت چرا که هر سطری که در این مکان نگاشته می‌شود یادگار یک دوره به‌یادماندنی است دوره ای که اگر پرونده‌سازی‌ها و دروغ‌ها و تهمت‌ها و برخوردهای سال آخر آن را نادیده بگیریم دوره‌ای زیبا و خوش می‌تواست باشد.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که از سلف سرویس بیرون می‌آمدم و ابراهیم را روبروی سلف در حال توزیع پنجره می‌دیدم. نشریه‌ای که پر از مطالب خواندنی بود و همه هر هفته منتظر توزیع آن بودند. پنجره بی نام ابراهیم در هیچ جای دانشگاه شناخته شده نبود.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که کاغذ اخبار با مقداری پول خورد و درشت، روبروی دفتر انجمن ادبیات قرار داشت و هر کس که از آن جا می‌گذشت با شوق و ذوق بسوی میز کوچک توزیع آن کشیده می‌شد.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای لحظه‌های که مرتضی سیمیاری با شور و شوق فراوان، از رسالت آگاهی‌بخشی دانشجویان و گسترش اندیشه‌های دمکراسی‌خواهی جنبش دانشجویی از حوزه دانشگاه به حوزه‌های اجتماعی سخن می‌گفت.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که مقالات ارسالی برای قلم انجمن را برای محمد احسانی مدیر مسئول آن زمانش می‌خواندم و او با سرعت مثال‌زدنی همه را تایپ می‌کرد و مسئولیت همه مطالب را به عهده می‌گرفت و سعی می‌کرد به اعضای انجمن هیچ آسیب و ضربه ای وارد نشود.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که کامران جلیل، با قلم تیز خودش ، دست انجمن اسلامی مستقل(57) را رو می‌کرد و آنان را به جنگ اندیشه‌ها دعوت می‌کرد.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزی که سروش پارسا در جریان تحصنی که علیه اقدامات کمیته انضباطی دانشگاه برگزار شده بود، از حاضران خواست که در اعتراض به قانون‌شکنی‌های این نهاد، چند دقیقه کف ممتد بزنیم و دانشجویان حاضر 5 دقیقه به صورت ممتد دست زدند.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که همراه ستار محمودی دو نفری قلم انجمن را می‌بستیم و به صورت منظم بیرون می‌دادیم. من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که با ستار محمودی و رضا امیرزاده نقد کتاب می‌گذاشتیم و شب شعر می‌رفتیم.
من هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای روزهایی که علی باقری تک و تنها، ساعت‌ها در دفتر انجمن ادبیات می‌ماند و مشغول جمع‌آوری اخبار و بستن کاغذ اخبار بود. من برای تک‌تک لحظاتی که با این دوستان گذراندم دلم تنگ می‌شود و برای همه آنان بهترین آرزوها را دارم.

۶ نظر:

  1. آقا فرهاد گل
    ما نیز دلمان تنگ است
    ولی حالا عادت کرده ایم بسیج در دانشگاه شبنامه توضیع کند و این بار خود رابطان را هماهنگ کرده و نیازی ب ارسالشان ب کمیته ندارد

    پاسخحذف
  2. علی باقری چی شد؟

    پاسخحذف
  3. ما هم دلمان برای تو تنگ است

    پاسخحذف
  4. سلام فرهاد
    یاد باد ان روزگاران یاد

    پاسخحذف
  5. فرهاد جان، انجمن 58 نه 57
    دوم اینکه اگه بجای جنگ با انجمن 58 وقتمان را گذاشته بودیم روی اتحاد الان شاید کاری کرده بودیم
    سوم اینکه علیرغم قلمزنی های کامران خدابیامرز که مدتهاست ازش خبری ندارم(یعنی اینکه شما چه خبر دارید؟) من وقتم را روی اتحاد گذاشتم و اگر چه با ما به اتحاد استراتژیک در مسائل صنفی رسیدیم اما دیگران مانع شدند!

    پاسخحذف
  6. کاش تو همه ی این دلتنگی ها که قطعا واسه هممون یه روزی پیش میاد یاد بگیریم باهم بودن بهتر از برهم بودنه یاد بگیریم که خاطره های قشنگو ما میسازیم اینو نوشتم واسه اونایی که الان که به باهم بودن بیشتر نیاز داریم فقط خودشونو میبینن ...

    پاسخحذف