۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

کینه‌ورزی و مدیریت دانشگاه

یکی از ویژگی‌های اخلاقی ریاست دانشگاه س و ب که خیلی هم اصرار دارد خودش را پدری مهربان معرفی کند، کینه‌توری عمیق وی است. ویژگی بدتر این است که نمی‌تواند این کینه‌توزی را پنهان کند. معمولاً وقتی مقام بالاتر می‌رود باید این حس کینه‌توزی که مختص آدم‌های ضعیف‌تر است از بین برود، اما در دانشگاه س و ب برعکس است. رییس عموماً بر مبنای کینه‌توزی عمل می‌کند و نوع برخودش با دانشجویان بر مبنای انتقام‌گیری است. چند نمونه را من از دوره‌ای که خودم در آن دانشگاه بودم مثال می‌زنم.
- زمانی که علی باقری در اعتراضات صنفی پشت تریبون قرار گرفت و انتقاداتی کرد. رییس دانشگاه از پشت تریبون به او گفت «خیلی دور برداشتی!» با این حرف عمق کینه‌اش را از علی نشان داد و بعد هم دیدیم که به نگهبانان دستور داد با او چقدر وحشیانه برخورد کنند و یک روز از بس کتک خورد به بیمارستان بردندش. فکر کنم چهار بار نگهبانان دانشگاه به بهانه‌های مختلف علی را زدند. وضعیت تحصیلی‌اش هم فکر می‌کنم هنوز بلاتکلیف است. بالاترین محکومیتی را دانشگاه می‌توانست، در حقش اعمال کرد و با وجود آن که دوره محرومیت دو ترمش تمام شده است، هنوز آقای کینه‌توز اجازه نمی‌دهد به دانشگاه برگردد یا حداقلش تکلیفش را روشن کند که چه کار باید بکند.
- وقتی دانشجویان ممنوع‌الورود شدند اول اسم هفت نفر آمده بود. بعداً بدون هیچ دلیل خاصی رییس دانشگاه دستور داد که اسم کامران هم اضافه شود. در صورتی که کامران در آن یک ترم فقط درسش را می‌خواند و هیچ‌گونه فعالیتی صنفی و سیاسی نداشت. اضافه شدن اسم کامران را یکی از مسئولان کمیته انضباطی این طوری توضیح داده بود. گویا اکبری فکر می‌کرده کامران به دلیل مشکلات درسی دیگر اخراج شده است، اتفاقا در آن ترم درسش را خوانده بود و هنوز دانشگاه بود، به همین خاطر وقتی دید مشکل آموزشی ندارد برایش مشکل انضباطی درست کرد. خوش‌بختانه بعداً مشکلات کامران حل شد و وارد دانشگاه شد.
- من در هفت ترمی که در دانشگاه بودم تقریباً مشکلی با ریاست دانشگاه نداشتم. اما بعد از این که گزارشی از دانشگاه نوشتم و در آن نوشتم که دانشگاه مرده بود و پس از اعتراضات زنده شد، کینه عجیبی از من به دل گرفت. از چندین نفر شنیدم که از این قضیه خیلی ناراحت است و بارها به زبان آورده است. وقتی پاپوش نشریه فریاد را برای من درست می‌کردند به او زنگ زدم و اعتراض کردم، اما جالب بود که در جواب من طبق معمول کلی از خودش و دانشگاه تعریف کرد و آخرش هم گفت دانشگاه ما مرده نیست! یعنی این‌ها جواب آن دو خط نوشته است.
علت این که کینه‌توزی اکبری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم درباره‌اش بنویسم این بود که داشتم خبر بازدید هاشمی از یزدی را می‌خواندم که او هم تا حدودی همشهری اکبری است. منتها او به عیادت کسی می‌رود که تندترین حرف‌ها و تحقیرها را علیه‌اش زده است، اما رییس دانشگاه س و ب تمام فکر و ذکرش این است که چطور از دانشجویان منتقد دانشگاه انتقام بگیرد، اکثر بودجه دانشگاه هم صرف آدم‌فروشی و خبرچینی می‌شود. از همین تفاوت‌هاست که بعضی‌ها بزرگ می‌شوند و بعضی‌ها در گودال خودشان می‌پوسند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

آشنایی با یک همشهری

فرهاد شاهمرادلو

ترم دوم یا سوم حضورم در دانشگاه بود که با یاسر نادری آشنا شدم. دلیل آشنایی ما قشقایی بودنمان بود و بخاطر این همزبانی دوستی بین ما شکل گرفت.این دوستی مربوط به قبل ورود وی به برخی ارگان‌ها بود که تفکرات خاصی را در ایشان شکل داد. به شکل کاملا روشنی بیاد می‌آورم روزی را که او از من خواست تا برایش از اله قلی جهانگیری مطلب پیدا کنم و برایش ایمیل کنم. الله قلی جهانگیری همانکسی بود که بخاطر گرایشات مارکسیستی توسط ماموران حکومت در پناهگاهش واقع در کوه های سمیرم یا فارس کشته شد.او حتی در جشن فارغ التحصیلی هم اتاقی هایم در سال 84 هم حاضر شد و در جشن و رقص و پایکوبی ها هم شرکت کرد همان کارهایی که بعد ها در مکتب فکری جدیدش گناه نامیده می شدند.
دو خاطره هم از دوران بعد از ورود وی به نهاد دارم:

1- یک روز من در دفتر انجمن اسلامی ادبیات در کنار علی باقری نشسته بودم. آن موقع عضو انجمن نبودم اما کم و بیش به آنجا سر می زدم.چند دقیقه که از نشستنم در دفتر رد شد یاسر نادری را دیدم که از جلو دفتر رد شد اما بالافاصله و به فاصله چند ثانیه برگشت و از دم در دفتر، مرا صدا کرد. من هم از علی باقری خداحافظی کردم و پیش وی رفتم. بعد از سلام و احوال پرسی با لحن خاصی پرسید از تو انتظار نداشتم این چه کاری است؟ راستش خیلی ترسیدم که مبادا کار زشت و ناپسندی انجام داده‌ام که یکی را از خویش رنجانده‌ام ضمن این که خودم را برای پیدا کردن پاسخ آماده می‌کردم پرسیدم جریان چیست؟

او گفت که این ها ایادی استکبارند و از آمریکا بودجه می گیرند و از این ادعاهای همیشگی و تکراری و ...!خیالم راحت شد که گناهی نکرده‌ام و از آن روز به بعد رابطه ما با هم کمرنگ شد و حتی در جریان جمع‌آوری غذا برای دانشجویان ممنوع‌الورود یکی از کسانی که گزارش مرا به کمیته انضباطی داد و احضارم کردند وی بود.

2-یک روز غروب جلو درب دانشکده مهندسی با وی برخورد کردم و بخاطر هم مسیر بودن تا دانشکده ادبیات با هم همراه شدیم . در راه از همه چیز سخن گفتیم از درس، از دانشگاه ، از قشقایی از دوستان قشقایی فارغ‌التحصیل و ... ، تنها موردی که ترجیح دادیم هیچ نگوییم اختلافات فکری مان بود. حتی تا سلف هم مسیرمان مشترک شد غذا گرفتن‌مان باهم بود فقط در هنگام سرو شام او ترجیح داد با من و روی یک میز ننشیند شاید غذا خوردن با من گناهی کبیره محسوب می‌شد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

تنبیه یا تشویق

ترم آخر من در دانشگاه سیستان و بلوچستان ترم پرماجرایی بود. اول ترم با ممنوع‌الورود شدن هشت نفر شروع شد. روز 10 بهمن این اتفاق افتاد. اکثر بچه‌ها از فعالان مطبوعاتی بودند. طبیعتاً مانع بزرگی برای دروغ‌گویی و آدم‌فروشی در آن‌جا محسوب می‌شدند که ستون‌های اصلی مدیریت در دانشگاه بود. فکر می‌کنم هنوز هم تغییری نکرده است. حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم آن بیچاره‌ها هم چاره‌ای جز بیرون کردن ما نداشتند. نه شهامت اصلاح سیستم را داشتند، نه می‌توانستند کسی را جابجا کنند حتا منفورترین مسئولان را و از طرف دیگر جواب نشریات دانشجویی را هم نمی‌توانستند بدهند. برای آدم‌های عقب‌مانده‌ای مثل مدیران دانشگاه این کار دم‌دست‌ترین و راحت‌ترین کار بود. سناریوی فریاد خیلی ناشیانه و احمقانه طراحی شده بود.
قبلاً در این مورد در سایت خودم نوشتم قصد تکرارش را ندارم. اگر کمی فکر می‌کردند می‌توانستند با رسوایی کم‌تری این سناریو را اجرا کنند. اصلاً لازم نبود چنین کار احمقانه‌ای بکنند. کسی که قرار نبود آن‌ها را بازخواست بکند یک بهانه بهتر می‌توانستند پیدا کنند. اگرچه رفتار زشت مسئولان نشریه فریاد قابل گذشت نیست، اما آن‌ها هم مقصر اصلی نبودند. مقصر شیوه‌ی مدیریت فاسدی بود که از آن‌ها سوء استفاده می‌کرد.
قصدم پرداختن به موضوع فریاد نبود، به هر حال سه نفر از ممنوع‌الورودها به بهانه‌ی دروغین نشریه فریاد ممنوع‌الورود شدند و جالب این بود که مدیرمسئول و سردبیر آن نشریه هیچ مشکلی پیدا نکردند. در حالی که ما حیران و سرگردان بودیم، آن‌ها جایزه هم گرفتند و یک غرفه در پارک دانشجو در اختیار مدیرمسئول نشریه توقیف شده فریاد قرار گرفت. در حکم تجدید نظر احکام 4 نفر به طور کامل تعلیقی شد. یعنی محرومیت از تحصیل برداشته شد موقتاً برداشته شد. بعداً مشکل یک نفر دیگر هم حل شد. حکم علی باقری و امین صالحی مشابه حکم قبلی باقی ماند (حکم دو ترم محرومیت صالحی به یک ترم تبدیل شد.)
در مورد من وضعیت کمی فرق می‌کرد. توضیح دادنش هم برای من خیلی سخت بود. حکم من به صورت تعلیقی درآمد اما قبلش از من خواستند که تعهد بدهم تا قبل از امتحانات به دانشگاه نیایم! به هرکس این را توضیح می‌دادم بدون استثنا می‌گفت این تشویق است یا تنبیه؟! به هر حال مسئولان دانشگاه ترس احمقانه‌ای از من داشتند و این اواخر هر اتفاقی که علیه مسئولان دانشگاه می‌افتاد توهّم توطئه داشتند که این کار را من کردم. موقعی که هنوز اخراجم نکرده بودند یک یادداشت در کاغذ اخبار نوشتم با عنوان «دفاعیه شیطان رجیم» و توضیح دادم که من را با شیطان انگار اشتباهی گرفته‌اند. با این کاری که کردند و من هم اتفاقاً بدم نیامد، در حقیقت کل سیستم آموزشی دانشگاه را زیر سوال بردند. اگر دانشجو می‌تواند بدون حضور در کلاس در امتحان شرکت کند، دیگر چرا این قدر هزینه می‌کنند برای کلاس و استاد؟ مدیریت دانشگاه باید برای حضور دانشجو در کلاس ارزش قائل باشد نه این که از او تعهد بگیرد که کلاس نیاید! به نظرم این مورد کاملاً استثنایی است. اگر دانشگاه درست و حسابی بود حتا اگر مشکل انضباطی هم حل می‌شد به خاطر عدم حضور در کلاس تا آن موقع باید تعیین تکلیف می‌کرد. مثلاً می‌گفت این ترم که دارد تمام می‌شود حذف ترم کن ترم بعد بیا. یا حداقل می‌گفت دیگر امکان غیبت نداری. تنها چیزی که برای آن‌ها اصلاً مهم نبود کلاس رفتن دانشجو بود.
البته باید این را هم اضافه کنم که اصولاً گروه زبان آن دانشگاه خیلی فشار روی دانشجویان نمی‌آورد و خیلی دانشجو لازم نبود زحمت مطالعه در طول ترم را بکشد. من و برخی دوستانم تقریباً همه درس‌ها را آخر ترم و شب امتحان نگاه می‌کردیم. به نظرم می‌شد اصلاً ترم‌های گروه زبان را یک‌ماهه برگزار کرد. اول ترم استادها کتاب‌ها و منابع امتحان را مشخص کنند و بعد از یک ماه از بچه‌ها امتحان بگیرند. در طول ترم عملاً دانشی مبادله نمی‌شود. بعضی استادهای محترم چیزی که یاد نمی‌دادند اتفاقا یک سری اشتباهات را به ذهن دانشجویان فرومی‌کردند که همان چیزی هم که از قبل می‌دانست هم از بین می‌رفت. این‌ها به خاطر سوابق بسیجی و بقیه مسائل بورسیه و مدرک گرفتند و استخدام هم می‌شدند اتفاقا پست هم زود می‌گرفتند. بعضی استادهایی که دروس تخصصی مترجمی را تدریس می‌کردند تحصیلات‌شان ربطی به مترجمی نداشت، یعنی خودشان همان واحدهایی را که تدریس می‌کنند در دوره تحصیل‌شان نگذراندند! وضع ادبیات انگلیسی کمی بهتر بود. چند تا استاد خوب البته هنوز در گروه هست که به درد دانشجویان می‌خورند.