در طول تحصیلم چندین بار به کمیته انضباطی احضار شدم، گاهی به صورت شفاهی و اغلب به صورت کتبی. تا قبل از آمدن رضوانی این رفت و آمدها تأثیری نداشت و خیلی جدی نبود. اما بعد از آمدن این معاون جدید پروندهسازی شروع شد.
اولین بار در دورهی محمودی به کمیته احضار شدم و آن هم درست پس از آن بود که خبری را در مورد هتاکی یکی از رابطان کمیته انضباطی در پنجره نوشتم. ظاهراً یکی از این آدمفروشانی که در آن دانشگاه به آنها رابط میگویند در طبقه آخر خوابگاه 9 ادبیات پس از صحبت کردن شروع به فحش دادن ناموسی کرده بود و بچههای لاین از این رفتار رابط شاکی بودند. این موضوع را من سربسته در پنجره نوشتم و اسمی از رابط نبردم تا حداقل این موجودات رفتارشان را درسکت کنند.
حدس من این بود که این احضار باید به همین مطلب ارتباط داشته باشد با محمد احسانی که عضو کمیته ناظر بر نشریان دانشجویی بود تماس گرفتم و گفتم در مورد مطالب نشریه، طبق قانون، کمیته انضباطی نباید وارد شود و او هم دنبال قضیه را گرفت و به او گفتند به نشریه ربطی ندارد.
سعی کردم قبل از رفتن به کمیته از موضوع باخبر شوم. اما هیچ کس توضیحی نداد. این احضار کردن و توضیح ندادن در مورد اتهام وارده، نوعی شکنجه سادیستی است که کار معمول کمیته انضباطی است.
تاریخ مقرر به دفتر رفتم و با اتهام عجیبی روبرو شدم. به من گفتند در تاریخ فلان تو در سینماتئاتر دانشگاه بودی و مزاحم یک دختر شدی و به او فحاشی کردی! گفتم اول من تا به حال با کسی بگومگو نداشتم. دوم این که من اصلاً سینماتئاتر نمیروم! جالب بود که این موضوع را قبلاً در پنجره هم گفته بودم. به خاطر بیکیفیت بودن پخش فیلم نوشته بودم که تماشای فیلم در سینماتئاتر هیچ لذتی ندارد. اینها را گفتم و شمس اصرار داشت که توضیح بدهم چرا این کار را کردم. طبق معمول برگه شکایت را هم به من نشان نمیداد.
من حرف آخر را زدم و گفتم این اتهام ربطی به من ندارد و اشتباه شده است. شمس اصرار داشت که باید بروم و از آن خانم رضایت بگیرم! گفتم من این اتهام را قبول ندارم چرا باید رضایت بگیرم؟ خلاصه آخرش گفت پس من شاکی را میآورم تا با هم روبرو شوید. قبول کردم.
چند روز بعد به من زنگ زد و گفت شاکی پرونده آمده دفتر کمیته انضباطی و منتظر شماست. رفتم آنجا و یک خانم شدیداً محجبه با یک پسر دانشجو عضو بسیج که میشناختمش آنجا بود. تا من را دیدند گفتند که ببخشید اشتباه شده است و کس دیگری بوده است! خلاصه نفهمیدم به چه دلیلی آن دانشجوی بسیجی هم آمد جلو و کلی عذرخواهی و روبوسی کرد که ببخشید که اشتباه شده است. من هنوز هم نفهمیدم این قضیه به او چه ربطی داشت. من هم برگشتم و شمس هم که وانمود میکرد فقط وظیفهاش را انجام داده است و در مورد مسئولیتش صحبت کرد.
نکته جالب این بود که شاکی محترم علاوه بر این که اسم و فامیل من را نوشته بود مشخصات نشریه را هم نوشته بود که من مدیرمسئولش هستم. چطور میشود کسی این همه اطلاعات رااشتباه کرده باشد؟
مسئله اصلاً اشتباه آن دختر دانشجوی احتمالاً بسیجی نبود. قضیه این بود که شمس میخواست از این طریق قدرتش را نشان بدهد و بگوید که از هیچ هم میتواند پروندهسازی کند تا ما حساب ببریم.
بعدها هم تجربه ثابت کرد که شمس با پشتیبانی حامی اصلیاش احمد اکبری که سعی میکند به هر وسیلهای قدرتش را حفظ کند، میتوانند هر اتهام دروغی را به دانشجویان بزنند و کسی هم عملاً امکان هیچگونه دفاعی ندارد.
۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)