۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

در حسرت دستبندهای سبز

ایام امتحانات پارسال در دانشگاه سیستان و بلوچستان مصادف با روزهای انتخابات بود. من اما نمی‌توانستم هیچ گونه فعالیتی بکنم از من تعهد گرفته بودند که هیچ گونه فعالیت سیاسی و صنفی و غیره نباید بکنم. جنبش سبز در دانشگاه فراگیر شده بود. بعضی از دانشجویان با جدیت زیادی دستبندهای سبزشان را به دستشان می‌بستند. مثل لباس کار شده بود صبح‌ها دستبند را می‌بستند و شب‌ها موقع خواب آن را باز می‌کردند. جدیت دانشجویان در این کار برایم خیلی جالب بود.
برای اولین بار در انتخابات ایران رنگ نماد یک گرایش سیاسی شده بود. دیگر لازم نبود با کسی صحبت کنی تا بفهمی چه موضعی دارد، داشتن دستبند سبز خودش گویای همه چیز بود و همین امر هم باعث گسترش سریع جنبش سبز شد. آن زمان من خیلی دوست داشتم که از دستبند سبز استفاده کنم اما می‌دانستم که مسئولان دانشگاه منتظر بهانه‌اند، دستبند نمی‌زدم اما اگر کسی در مورد انتخابات نظر من را می‌پرسید موضعم را اعلام می‌کردم.
یک بار هم که برای دیدن دوستان انجمنی به ستاد کروبی در خیابان دانشگاه رفتم، بعضی از دوستان خواستند که وارد بحث سیاسی شوم و از موسوی حمایت کنم. اما حمایت از موسوی آن هم در ستاد کروبی خیلی منصفانه نبود و در ضمن قول داده بودم که فعالیت سیاسی نکنم، بنابراین وارد بحث‌های آن‌ها نشدم. در داخل آن ستاد خبرچین‌های دانشگاه و پسر اکبری دائم رفت و آمد داشتند و کلیه گفتگوها زیر نظر غیرمستقیم مسئولان دانشگاه انجام می‌شد.
حمایت برخی از خبرچین‌های دانشگاه و نیروهای ارزشی از موسوی باعث تردید برخی از دانشجویان شده بود، اما من معتقد بودم حمایت ما از موسوی درست است و آن‌ها اشتباه می‌کنند نه ما. حمایت ارزشی‌ها از موسوی یا ناشی از عدم شناخت کافی بود یا برای نفوذ در ستادهای انتخاباتی.
روز انتخابات دقیقاً بین دو تا از امتحانات من بود. بعد از برگزاری انتخابات البته یک روز دانشگاه را تعطیل کردند و امتحانات عقب افتاد. روزهای قبل از انتخابات برای دیدن شور و شوق انتخاباتی دانشجویان و مردم به خیابان دانشگاه می‌رفتم. شور و هیجان مردم وصف‌ناشدنی بود. روز آخر تبلیغات که دقیقا شب امتحان من بود، به خیابان رفته بودم، حالت مردم از تبلیغ سیاسی به جشن تبدیل شده بود، جشنی زودهنگام برای پیروزی.
فعالان دانشجویی دانشگاه که عضو انجمن‌های اسلامی بودند بیشتر در ستاد کروبی بودند و اکثریت دانشجویان در ستاد موسوی فعالیت می‌کردند. قبل از این که بگیر و ببند در دانشگاه شروع شود، ستاد 88 را برای حمایت از خاتمی تشکیل داده بودیم. بعداً‌ قرار شد این ستاد از موسوی حمایت کند. اعلام حمایت ستاد 88 از موسوی هم مشکلاتی به وجود آورد، برخی از اعضای انجمن اسلامی که بین تحریم و حمایت از کروبی تردید داشتند، از این موضع‌گیری ستاد 88 انتقاد کردند. اما بعد از انتخابات دیگر این اختلافات از میان رفت و همه از جنبش سبز حمایت کردند.

۳ نظر:

  1. با اخبار دانشگاه سیستان و بلوچستان به روز هستیم

    پاسخحذف
  2. با درود بر شما که هستید
    در مورد نوشته ی قبلی، شاید به قول اون دوست که نظر گذاشته، اگه نمیگفتین "دانشجوی بومی" به اصل مطلب لطمه ای وارد نمیشد، هر چند با بقیه ی سخنشون موافق نیستم. "شهرام.د" به انجمن هم رفت و آمد میکرد و خیلی مشتاق بود که برای نشریه آبگینه مطلب بنویسه. به اتاق جابر خالدی هم رفت و آمد داشت و جابر هم سفارشش رو میکرد. برای من این جوری جا افتاده بود که ایشون یه روشنفکر بومی هستن و گمان میکردم که از عزت نفس و تواضع ایشون هست که این روشنفکری در وجنات و گفتار ایشون بازتاب نداره!!! یه روز در اتاق جابر خالدی، "شهرام" در حال نوشتن مطلبی برای نشریه ی آبگینه بود. اگر اشتباه نکنم، مجله "چشم انداز ایران" (و یا شاید نشریه ای دیگر) را گذاشته بود جلویش و هی به آن نگاه میکرد و مینوشت. گمان میکردم که این دوست فاضل ما به اصول مقاله نویسی پایبند است و برای این که نقل قول ها را درست و دقیق بیاورد، از مجله ی چشم انداز استفاده میکند (و حتی شاید این نکته را هم ازش پرسیدم). وقتی که تمام شد، به من گفت فلانی این را بخوان و ببین چه طور است؟ من خواندم. حس کردم که یا فهم آن از سطح من بالاتر است و یا این که مطلب واقعا انسجام ندارد. یک دو کلمه ای هم بود که لاتین بودند و من معنایشان را نمیدانستم. ازش پرسیدم، حتی تلفظشان را هم بلد نبود! اما از شدت ایمانی که بهش داشتم، باز هم چندان شک نکردم. روز بعد داشتم همان مجله را ورق میزدم که به مطلبی برخوردم که به نظرم آشنا می آمد. خواندم و دیدم که بله؛ همان نوشته ی دوست با فضیلت ماست که ایشان فقط برخی قسمت هایش را حذف کرده بودند و به صورتی نامنسجم به ما ارائه داده بودند. از خودم تعجب میکردم که شدت ارادت ما را به چه گمراهی ای کشانده بود.
    این روزها در روستایی کار عمرانی میکنیم که "شهرام.د" نیز همانجایی است. میگویند سخت گرفتار مواد مخدر شده و از خانه بیرون نمی آید.

    پاسخحذف
  3. درباره مهدی منصوری و خالی بندی هایش
    http://morghesahari.blogfa.com/post-28.aspx

    پاسخحذف