tag:blogger.com,1999:blog-88370195065391344982024-03-08T18:06:56.666+03:30روزی، روزگاری، دانشگاه سیستان و بلوچستانمروری بر وقایع گذشته و فعالیتهای دانشجویی در دانشگاه سیستان و بلوچستانابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.comBlogger30125tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-75361171066235669562010-12-10T19:03:00.000+03:302010-12-10T19:03:53.937+03:30درباره حجابمدتی پیش در واکنش به <a href="http://onusb.blogspot.com/2010/08/blog-post_20.html">یادداشتی که درباره مصاحبه با تاجزاده </a>نوشته بودم و از خانمی به نام سحر دانشور نام برده بودم، ایشان توضیحی در پیامگیر <a href="http://eskafi.com">سایت شخصی من </a>داد و از آنجا از طریق لینکی که گذاشته بود با <a href="http://khordeporsesh.blogfa.com/">وبلاگ ایشان </a>آشنا شدم. چون آنجا دیگر قصد پرداختن به مسائل دانشگاه را نداشتم پاسخی ندادم. اینجا هم نوشته را فقط به قصد پاسخگویی به ایشان نمینویسم. نکته جالب دیگری در وبلاگ ایشان دیدم که به نظرم با توجه به پیشینهی سیاسی ایشان نباید به راحتی از کنار آن گذشت.<br />
اول به موارد مورد اختلاف میپردازم و بعد به نکات مثبت وبلاگش. تا آنجایی که من یادم میآید در حین گفتگوی ایشان با آقای تاجزاده که من در کنار ایشان حضور داشتم، واکمنی روی میز بود و صحبتها ضبط میشد و هر ازگاهی که آقای تاجزاده میخواست حرف محرمانهای بزند اشاره میکرد که واکمن ضبط نکند. به همین خاطر حضور واکمن در روی میز کاملاً در خاطرم مانده و تاجزاده هم از آن جلسه به عنوان مصاحبه اسم میبرد. حالا اگر خانم دانشور اسمش را چیز دیگری میگذارد مختار است. <br />
اگر نوشتم دعوای نشریات ارزشی یا اصولگرا با اکبری زرگری بوده، به این معناست که هیچ تبعات جدی نداشته است. در حالی که نشریات مستقل و اصلاحطلب به محض کوچکترین انتقادی از مسئولان بازخواست میشدند، این گونه نشریات هرچه دلشان میخواست مینوشتند و پیامدی برایشان نداشت. اگر داشته است ایشان میتواند ذکر کند که مثلاً برای نشریه «براده» مشکلی پیش آمد یا خیر. تقریباً مثل دعوای برخی اصولگرایان مجلس با دولت است که کلی از دولت انتقاد میکنند و آبرو و حیثیتِ نداشتهی دولت را میبرند و هیچ اتفاقی نمیافتد و تشریف میبرند خانهشان و بعد دوباره فردایش میآیند همان حرفها را میزنند! اولش شاید برای مخاطب این دعواها هیجانانگیز باشد اما بعد بالاخره آدم با خودش میگوید اگر واقعاً دعوا جدی است چرا هیچ اتفاقی نمیافتد؟! دعوای زرگری یعنی این.<br />
اما در بررسی وبلاگ ایشان مطلبی که در مورد نوشته من بود تیتر عجیبی داشت که من اصلاً منظور نویسنده را نفهمیدم. مطالبش را هم تا حدودی در بالا بررسی کردم. اما در همان وبلاگ در یادداشتی درباره برخورد با بدحجابی که قدیمی هم هست جملات جالبی بیان شده است. البته من کاری به ادبیات و نگاه ایشان در مورد معترضان نتیجه انتخابات ندارم. اختلاف نظر من با ایشان کاملاً آشکار است. اما در مورد حجاب نوشته است:<br />
<blockquote>ــ حجاب مسئلهای است کاملاً فرهنگی و نرمافزاری که تنها به وسیله فرهنگسازی و اقناع فکری و آگاهیبخشی فراگیر میشود. چه اینکه بسیاری بعد از آگاه شدن از فواید امری به آن گرایش پیدا میکنند و حتی خود به تبلیغ آن میپردازند.<br />
ــ آیا این ماجرا و مطرح کردن آن به این سبک آن هم در این شرایط موجب نفرت عدهای از افراد جامعه که به هر حال فرزند همین آب و خاکند نخواهد شد؟؟؟<br />
ــ من منکر حجاب و ترویج حجاب نیستم ولی مطرح شدن این مسئله در این شرایط و به این نحو واقعا مشکوک است! از نظر من موجب سلب اعتماد عده ای از افراد جامعه نسبت به نظام و دولت خواهد شد.</blockquote>اگر بخواهیم به بررسی نکات مثبت این دیدگاه بپردازیم. <b>یکم</b>. حجاب را باید با اقناع فکری ترویج کرد و قاعدتاً با زور نمیشود. <b>دوم</b>. کسانی که حجاب را رعایت نمیکنند فرزند همین آب و خاک هستند و قاعدتاً حقوق شهروندی دارند. <b>سوم</b>. برخود با بدحجابها موجب سلب اعتماد عدهای از افراد از نظام و دولت میشود.<br />
من با هر سه مدعا موافقم و این میتواند زمینهای برای بحث بیشتر شود. از آخری اگر شروع کنیم من هم معتقدم چون برخورد با بدحجابها موجب سلب اعتماد این افراد از دولت و حکومت میشود، چارهی کار این است که حجاب از حالت اجباری بودن خارج شود. من هم معتقدم حق پوشش یک حق شهروندی است و هر کسی باید حق داشته باشند در مورد حجاب تصمیم بگیرد و دست آخر این که اگر حجاب امری است که باید با اقناع فکری انجام شود، در این صورت عدهای قاعدتاً ممکن است اقناع نشوند و آنها هم باید حق داشته باشند به آن سبکی از زندگی که باور دارند زندگی کنند. بنابراین در مجموع به نظر من مشکل برخورد با بدحجابی زمان و مکان خاصش نیست که مشکلاتی به بار میآورد، مسأله اصل موضوع و خود حجاب اجباری است. کسی که مجبور است حجاب داشته باشد، دیگر اصلاً اهمیتی ندارد که در بحث درباره حجاب قانع شود یا نشود. فرهنگسازی و کارهای دیگر زمانی معنا دارد که حق انتخابی وجود داشته باشد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-53047465348669247422010-12-09T11:17:00.000+03:302010-12-09T11:17:35.662+03:30اصرار بر دروغگوییمتأسفانه دروغ در چند سال اخیر رواج زیادی پیدا کرده است و هر کسی در هر مسئولیتی گویا مجبور است برای بقایش به دروغگویی متوسل شود. آقای رضوانی معاون دانشجویی دانشگاه سیستان و بلوچستان اخیراً به نصیحت مدیران مسئول نشریات دانشجویی پرداخته و متأسفانه باز به تکرار تهمتها و دروغهای گذشته پرداخته و ضمن اشاره به مورد نشریه فریاد گفته است که هر کس مسئول مطالب مندرج در نشریه است و مدیر مسئول فریاد هم به همین خاطر محکوم شده است و دو ترم محرومیت از تحصیل داشته و جالب توجه این است که ایشان گفتهاند به پشت پرده این ماجرا هم پرداختهاند و حتماً منظورشان فعالان دانشجویی است که به دروغ به آنها تهمت همکاری با فریاد زدند. <br />
تا این لحظه برای دانشجویانی که ایشان مدعی هستند با فریاد همکاری کردهاند هیچگونه مدرکی ارائه نکردهاند. جز این که خود مدیر مسئول را در ازای بخشیدگی کامل و واگذاری یک باب مغازه در پارک دانشجو، واداشتهاند علیه دیگران شهادت دروغ بدهد. من تا قبل از انتشار این نشریه اصلاً مدیرمسئول را نمیشناختم و در زمانی که مشغول فروش نشریه بود یک دانشجوی دیگر او را به من معرفی کرد. او بعدا مدعی شد سرمقالهای را که به امضای سردبیر و امضای مشخص بود، من نوشتم! <br />
اول این که حامد سالاری انتشار نشریه فریاد را همراه با سردبیر آن انجام داد و از کمکهای برادرش که از فعالان نشریات دانشجویی بود استفاده کرد و این را ما کاملاً در همان زمان توضیح دادیم و هیچ کمکی از فعالان دانشجویی آن دانشگاه نگرفت. بعداً هم نه تنها محکوم نشد بلکه مورد تشویق و تفقد مسئولان دانشگاه قرار گرفت و به پاس همکاریهایش یک باب مغازه در پارک دانشجو دانشکده ادبیات در اختیار وی قرار گرفت. در حالی که بقیه دانشجویان که به دروغ و بدون هیچ مدرکی متهم به همکاری با وی شده بودند ممنوعالورود به دانشگاه بودند، او که مدیر مسئول و همهکاره نشریه بود آزادانه در دانشگاه رفت و آمد میکرد و هیچگونه محدودیتی نداشت. جالب بود که خودش که متهم به توهین مقدسات و توهین به مسئولان بود باز شکایاتی را علیه دیگران مطرح کرده بود و با همکاری نزدیک با شمس نجفی علیه فعالان دانشجویی طومار تهیه میکرد. جالبتر این که این شکایتها پذیرفته میشد.<br />
شایان ذکر است که ایشان در همان ترم فارغالتحصیل شد و سال بعد در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرکز در رشته باستانشناسی کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شد. اگر دو ترم از تحصیل محروم شده بود، چطور توانسته است بلافاصله در مقطع بعدی ادامه تحصیل بدهد؟ سال گذشته هم به فارغالتحصیل شدن سریع وی اشاره کردم، اما نشریه، یواسبی امروز، نشریهی دانشجوی آقای رضوانی، بدون آن که سندی بر مدعایش ارائه بدهد سعی کرد ادعای من را رد کند. (مدیر مسئول این نشریه به پاس خدماتش در کارشناسی ارشد همان دانشگاه بدون کنکور پذیرفته شد) بهترین راه برای این که ادعای دو ترم محرومیت از تحصیل حامد سالاری مشخص شود این است که نامه فارغالتحصیلی ایشان منتشر شود و از دانشگاه آزاد مرکز هم استعلام شود که از کی کارشناسی ارشد را شروع کرده است.<br />
آقای رضوانی در دورهی مسئولیتش از بس که مجبور به دروغ گفتن بوده، کمکم خودش هم دروغهای خودش را باور کرده است. اوضاع خیلی بدی است. امیدوارم روزی فرار برسد که دروغ گفتن دیگر لازمهی مدیریت نباشد. اگر آقای رضوانی قرار بود برای چند دقیقه حقیقت را بازگو کنند باید این طور میگفت که در این دانشگاه قوانین و آییننامهها اهمیتی ندارد، من هم هیچ اطلاعی از آنها نداشته و ندارم و مهم نیست، چون از دیگران دستور میگیرم، مهم این است که شما میل و سلیقه مسئولان دانشگاه را در نظر داشته باشی، اگر موافق نظر پورذهبی بنویسی هیچ مشکلی برایت پیش نمیآید به هر کس هم اگر فحش بدهی و تهمت بزنی هیچ کس جرأت نمیکند شکایتی بکند. اگر هم مخالف پورذهبی باشی و حرفی جایی زده باشی که مثلاً فهمیده باشد با دولت مخالفی، حتا اگر نشریه هم نداشته باشی مسئولان دانشگاه تو را به اتهام همکاری با یک نشریه موهن خلقالساعه محکوم میکنند و هیچ کس هم نمیتواند به دادت برسد. چند نفر هم همیشه دم دست دارند که علیه هر کس که خواستند شهادت دروغ بدهد. <br />
این حرفها اصلاً اغراق نیست عیناً این رویه در دانشگاه پیاده میشد. نشریات حامی مسئولان هر تهمتی به هر کس که میخواستند میزدند هیچ جوابیهای هم منتشر نمیکردند. دست آخر هم سه نفر به خاطر نشریهای که هیچ ربطی به آنها نداشت محکوم شدند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-52474517985534987812010-11-21T00:08:00.000+03:302010-11-21T00:08:22.871+03:30یک توضیحبا تأخیری چند ماهه متوجه شدم که گویا رضا نساجی در تیرماه یادداشتی در مورد تجمع دانشجویان در سال 87 در دانشگاه نوشته است. در بخشی از این یادداشت اشاره شده است که گویا کسی در آن زمان به من اعلام کرده است که حکم اخراجم صادر شده است. البته آقای نساجی این مطلب را از قول دیگری نوشته است، در هر صورت، در آن زمان کسی به من نگفت که حکمی صادر شده است و تا آخر ترم هم برای کسی در ارتباط با تجمع حکمی صادر نشد. بعد از پایان امتحانات بود که اعلام کردند هشت نفر ممنوعالورود هستند و احکام اولیه تقریباً برای همه دو ترم محرومیت از تحصیل بود، برخی چیزهای اضافهتری نظیر پیشنهاد اخراج و تبعید به کمیته مرکزی هم داشتند. <br />
در اولیت فرصتی که پیدا کنم چیزهایی در مورد ماجرای نشریه فریاد و نیز مسائل مربوط به تجمع خواهم نوشت.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-12605052327493672352010-08-20T12:18:00.000+04:302010-08-20T12:18:14.808+04:30پیامد مصاحبه با تاجزادهدر سال 86 جبهه مشارکت استان سیستان و بلوچستان نشستی برگزار کرد و از چند نفر از اعضای شورای مرکزی حزب دعوت کرده بود. مصطفی تاجزاده و محمدرضا خاتمی از جمله کسانی بودند که قرار بود به این نشست بیایند. وقتی از حضور تاجزاده خبردار شدم، تلاش کردم با وی مصاحبهای برای نشریه پنجره انجام بدهم. به هتل استقلال رفتم در آنجا قرار بود مراسم آغاز شود و تاجزاده هم سخنرانی کند. در هتل اغلب فعالان دانشجویی دانشگاه حضور داشتند از هر دو طیف اصلاحطلب و اصولگرا و البته شمار زیادی هم از رابطهای کمیته انضباطی برای خبرچینی بودند. تاجزاده سخنرانی کرد. یک خانم چادری که من تا آن زمان نمیشناختمش اصرار داشت که از تاجزاده سوال کند. قرار نبود پرسش و پاسخی باشد. یک سخنرانی افتتاحیه بود و بعد هم بقیه برنامههای حزب قرار بود ادامه پیدا کند. اما خانمی که بعداً متوجه شدم سحر دانشور و عضو انجمن اسلامی مستقل دانشگاه است، کوتاه نیامد و به او اجازه دادند که سوالش را مطرح کند. خیلی جالب بود که اعتراض داشت و میگفت ما آزادی بیان نمیخواهیم چرا شما همیشه از آزادی بیان صحبت میکنید! تاجزاده هم سعی کرد قانعش کند که آزادی بیان چیز خوبی است، اما فایدهای نداشت.<br />
در آنجا متوجه شدم که چند نفر دیگر هم از نشریات دانشجویی قرار است با تاجزاده مصاحبه کنند، از نشریه کاغذ اخبار آمده بودند و همان خانم دانشور هم قرار بود مصاحبه کند. نشریهای داشت به اسم «براده» که در شمارهی قبلش دعوای زرگری با اکبری راه انداخته بود. یکی از شگردهای اکبری در مدیریتش این بود که هر ازگاهی با یکی از تشکلهای اصولگرا دعوای زرگری بر سر ارزشها راه میانداخت. یکی از نشریات با لحن خیلی تندی مدعی میشد که در دانشگاه ارزشها دارد از بین میرود. اکبری هم موضوع میانهای میگرفت و از خودش دفاع میکرد! نتیجهاش این بود که بر اثراین دعوای زرگری، مشکلات صنفی و سرکوبها و فشاری که مدیریت بر دانشجویان میآورد در حاشیه قرار میگرفت. اکبری هم خودش را آدم معتدلی نشان میداد. نشریات اصولگرا معمولاً برایشان مسائل صنفی اهمیت نداشت و در مورد تضییع حقوق دانشجویان هم اتفاقاً اعتراض داشتند که چرا به اندازهی کافی مخالفان سرکوب نمیشوند! در حقیقت ارزشهای مورد بحث با فساد و سرکوب و ستم بر دانشجویان فعال دانشگاه منافاتی نداشت، بیشتر به حجاب خانمها و رابطهی دختر و پسر مربوط میشد.<br />
من مصاحبهای کردم در مورد این که اصلاحطلبان برای انتخابات مجلس که در پیش بود چه کار میخواهند بکنند. علی پارسا هم از طرف کاغذ اخبار مصاحبهای مفصل با تاج زاده کرد. در آخر هم سحر دانشور با وی مصاحبه کرد. من هم کنجکاور شده بودم ببنیم بحثشان بر سر چیست، نشستم و دانشور در مورد امام و ولایت فقیه و این جور مسائل سوال میکرد و تاجزاده هم با حوصلهی زیادی جواب میداد و گاهی اشاراتی به خاطراتی از امام میکرد. بعضی وقتها هم میگفت که ضبط را خاموش کنید تا با صراحت بیشتری پاسخ بدهم.<br />
مصاحبه با تاجزاده را در پنجره صفحه اول منتشر کردم، کاغذ اخبار هم چند روز بعدش مصاحبه با تاجزاده را منتشر کرد. نشریه قلم انجمن هم گزارشی از حضور و سخنرانی تاجزاده منتشر کرد. دانشور مصاحبهاش را نه در نشریهی خودش و نه در نشریات انجمن اسلامی مستقل منتشر نکرد. اتفاق جالبی که در آن زمان افتاد این بود که چند روز بعد نشریه «16 آذر» متعلق به انجمن اسلامی مستقل منتشر شد و در مورد حضور تاجزاده در زاهدان توطئهپردازی کرده بود و مدعی شده بود که تاجزاده به نشریات دانشجویی کمک مالی کرده است و دلیل احمقانهای هم که آورده بود این بود که نشریه کاغذ اخبار با پول تاجزاد قطعش عوض شده و بزرگتر شده است. این اتهاماتی در حالی صورت میگرفت که عضو شورای مرکزی همان تشکل در آن نشست حضور داشت و مصاحبه هم کرده بود.<br />
من درست یک روز بعد از انتشار آن اتهامات وقیحانه پاسخی به نشریه «16 آذر» دادم و به اتهاماتی که به نشریه پنجره بسته بود جواب دادم، آن را به رضا نساجی که در آن زمان مدیر مسئولش بود، تحویل دادم تا طبق قانون مطبوعات منتشر کند. جالب این بود که در همان شماره «16 آذر» مصاحبهای شبیه به رپرتاژ آگهی با یک پیمانکار دانشگاه انجام داده بودند و از دانشگاه انتقاد میکردند که چرا حمایت کافی از آن پیمانکار نمیکند. در حقیقت خودشان ارگان مالی یک شرکت پیمانکاری شده بودند و به دیگران اتهامات بیپایه میزدند. نمیدانم پولی بابت آن مصاحبه از پیمانکار گرفته بودند یا نه، اما آن مصاحبه ارزش مالی زیادی برای پیمانکار مزبور داشت.<br />
رضا نساجی با وجود آن که قول مساعد داد توضیح من را منتشر کند، هیچ وقت پاسخ پنجره به 16 آذر را منتشر نکرد. انجمنهای اسلامی هم به اتهامات پاسخ دادند، اما آنها را منتشر نکردند. از طریق کمیته ناظر به آنها تذکر داده شد که طبق قانون باید پاسخ دیگران را منتشر کنند، اما باز هم این کار را نکردند. اصولاً در آن دانشگاه نشریات اصولگرا و به اصطلاح خودشان ارزشی حق داشتند هر دروغی را که بخواهند منتشر کنند و به هر کسی میخواهند تهمت بزنند و به هیچ کس پاسخگو نبودند. به این خاطر هم اتفاقی هم برایشان نمیافتاد. حق انحصاری دروغپردازی و تهمتپراکنی داشتند. دلیلش هم روشن است، اصولگرایی اساساً بدون جعل و دروغ و تهمت ادامهی حیات پیدا نمیکند، اگر قرار باشد صادق و مسئولیتپذیر باشند دیگر اصولگرا نیستند. اگر مسئولان دانشگاه به نشریات اصولگرا فشار بیاورند که دروغ نگویند، مثل این است که آنها را سرکوب کرده باشند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-57695439164220579902010-08-14T21:56:00.000+04:302010-08-14T21:56:30.104+04:30بازخوانی خاطرات یک دوره(این مطلب را یکی از فعالان سابق دانشگاه سیستان و بلوچستان فرستاده است که نخواسته است نامش فاش شود.)<br />
اواسط سال 86 و کل سال 87 دوره پر تلاطم و پر دلهره ای برای فعالیت صنفی و سیاسی در دانشگاه سیستان و بلوچستان بود چراکه از این زمان بود که فشار از هر طرف بر انجمن ها و نشریات آنان و همچنین دانشجویان مستقل و نشریات آنان شدت و حدت بیشتری گرفت و در هر شماره ای که از نشریات وابسته به نهادهای قدرت (بسیج،کمیته انضباطی،نهاد رهبری، ...) در دانشگاه منتشر می شد شاهد اتهام زنی، تهدید، تکفیر فعالین توسط نویسندگان مطالب این نشریات بودیم و اینان بی هیچ ترسی از عواقب تهمت زنی بی اساس و مدرک، با صراحت و البته مصونیتی آهنینن، دانشجویان فعال را متهم می کردند. اینان بی اخلاقی را تا آنجا پیش بردند که حتی در مقالات و بیانیه هاشان اتهام ارتباط با گروه ریگی را هم مطرح کردند و به خود اجازه دادند ادعای مضحک اما خطرناک ارتداد فعالین را هم مطرح کنند ادعایی که می توانست به راحتی به قیمت جان یک نفر تمام شود. به هر ترتیب آن روزها به گذشته است و آن گروه اگرچه در جنگ اندیشه ها و منطق و عقلانیت خیلی زود قافیه را باخت و راه بجایی نبرد اما در عرصه ناجوانمردی و دروغ و آدم فروشی نه تنها چیزی را نباختند که موفق شدند با همکاری مستقیم نهاد هایی چون کمیته انضباطی، نهاد رهبری و افرادی چون اکبری،شمس، رضوانی ، انصاریان،...دست به پرونده سازی های جعلی و پر از دروغ بزنند تا آنجایی که اکثر اعضای انجمن و دیگر دانشجویان مستقل با رای ناعادلانه کمیته انضباطی از دم تیغ گذرانده شدند و با وجود گذشت چند سال از آن زمان ، هنوز هم کسانی چون علی باقری در تعلیق و بلاتگلیفی و ممنوع الورودی به دانشگاه بسر می برند و کسی پاسخگو نیست و دکتر اکبری که روزی به تیتر نشریه پنجره با عنوان آیا دانشگاه زنده است معترض بود اکنون بخاطر این سکون و رکوت دانشگاه ،باید به خود نشان درجه یک مدیریت اعطا کند.<br />
<br />
یک نکته دیگر در رابطه با آن سال ها بخاطرم می رسد و آن اینکه در آن زمان جلسات کتابخوانی ، تحلیل ، نقد و بررسی شرایط سیاسی اجتماعی روز، شرایط دانشگاه و همچنین نقد نشریات انجمن در دفاتر انحمن های سه گانه برگزار می شد و چون ورود به جلسه برای عموم آزاد بود از هر طیف شاهد حضور افرادی بودیم. در این بین چند نفر بودند که بطور مرتب در جلسات شرکت می کردند و گاهی برای قلم انجمن نشریه انجمن اقتصاد یادداشت و مقاله هم می نوشتند. اگرچه در بین اعضای شورای مرکزی انجمن اقتصاد نظر مناسبی و موافقی روی این افراد وجود نداشت اما بخاطر بسته نبودن فضای انجمن کسی مانع حضور آنان و ابراز نظریات هرچند انتقادیشان نبود.<br />
<br />
این روند ادامه یافت تا زمانی که زمان برگزاری انتخابات شورای مرکزی انجمن فرا رسید. (انتخاباتی که بعدها بعنوان آخرین انتخابات شورای مرکزی انجمن نام گرفت چرا که با تعلیق آن، دیگر مجالی برای فعالیت نبود.) با شروع نام نویسی، یکی از این افراد جدید کاندیدای ورود به انجمن اقتصاد شد که در رای گیری نهایی ،موفق به ورود به شورای مرکزی نشد و بعد از آن، حضور این دوستان کم و کمرنگ تر شد و سرانجام رفت و آمد آنان به دفتر قطع شد. اندکی بعد اینان به محکم تر کردن روابط خود با انجمن 58 پرداختند و به راحتی تا دبیری آنجا هم پیش رفتند. اگرچه به لحاظ شخصیتی احترام بسیاری برای آنان قائل هستم و خواهم بود اما یک سئوال برایم بی جواب مانده است و آن اینکه آیا اینان که بعد ها در بیانیه ها و مقالاتشان بار ها و بارها برای سه انجمن فعال دانشگاه پسوند «طیف غیر قانونی علامه» را بکار بردند نمی دانستند که این سه انجمن به روشنی در مواضع خود اعلام کرده اند که از طیف علامه اند؟این دوستان که این موضوع را می دانستند چرا خودشان قصد عضویت و ورود به مکانی را داشتند که به زعم خودشان غیرقانونی بود؟<br />
<br />
امضا محفوظابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-453683325174498342010-08-01T02:03:00.000+04:302010-08-01T02:03:13.859+04:30تعقیب و گریزممنوعالورود کردن 8 نفر در بهمن سال 87 اتفاق غیرمترقبهای بود، هیچ کدام از ما انتظار چنین رفتاری نداشتیم. در طول سه سال پیش از آن چنین اتفاقی برای هیچ کس نیفتاده بود. حتا زمانی که دانشجویان حکم حذف ترم داشتند باز هم در دانشگاه و خوابگاه رفت و آمد میکردند و مشکلی نداشتند، حتا چاقوکشها و قاچاقچیها. اما یک دفعه رییس دانشگاه که گویا به خاطر تجمعات همان ترم، عقدهی زیادی پیدا کرده بود، با وجود قولی که داده بود تصمیم گرفته بود، برخورد شدیدی با دانشجویان فعال و فرهنگی بکند. <br />
ما آن روز یعنی دهم بهمن هنوز داخل دانشگاه بودیم و از این رفتار بیشرمانه غافلگیر شده بودیم. برخی از استادان آمدند و صحبت کردند، اما هیچ فایدهای نداشت. نامهای که برای حکم ما صادر کرده بودند نام کسی پایش نبود، خطخطی هم شده بود و شبیه امضای هیچ کس نبود، امضا شبیه نقاشی یک بچه دبستانی بود. رییس مقتدر دانشگاه شهامت آن را نداشت پای دستورش را امضا کند. نامهی احمقانهای را هم ضمیمه کرده بودند که هر اتفاقی بعد از این در دانشگاه بیفتد تقصیر شماست! یعنی اگر کپسول گازی هم منفجر میشد یا جایی آتش میگرفت باید ما جواب میدادیم! همه چیز غیرقانونی بود اما کاری از دست ما برنمیآمد، زور و قدرت دست رییس دانشگاه بود و میتوانست به نگهبانان دستور بدهد و آنها هم به گفتهی خودشان اگر از بالا دستور میگرفتند حاضر بودند دانشجو را بکشند. <br />
اول با کامران جلیل درگیر شدند و خواستند بیرونش کنند و زد و خورد لفظی شد. در واقع جلیل به خیال خودش آمده بود برای باقری صحبت کند، اول اسم خودش در لیست نبود، بعد به او هم حکمش را دادند و گفتند که خودت هم ممنوعالورودی! گویا آخر کار اکبری همینطوری عشقش کشیده بود و اسم او را هم اضافه کرده بود. در آن ترم جلیل هیچگونه فعالیت صنفی و سیاسی نداشت. من آنجا کمی صحبت کردم که شما نهایتاً میتوانید از دانشگاه کسی را ممنوعالورود کنید، اما خوابگاه به هر حال خانهی ماست و کسی حق ندارد متسأجر را بدون حکم قاضی اخراج کند. اما چون خوابگاه در داخل دانشگاه بود، حرفهای ضد و نقیض میزدند. بعد گفتند ما که به تو کاری نداریم!<br />
کمی دم در معطل شدیم. بعد تصمیم گرفتیم برویم داخل خوابگاه. به ساختمان خوابگاهها که نزدیک شدیم، متوجه شدیم که نگهبانان دستور گرفتند که دنبال ما بیایند و ما را بیرون کنند. وارد راهروی یکی از خوابگاهها شدیم، همان لحظه یکی از همکلاسیها در اتاقش را باز کرد و آمد بیرون، ما همگی وارد اتاقش شدیم. بعد در را قفل کردیم و برق را هم خاموش کردیم و نشستیم. همانجا یکی از بچههای ترکمن با ما بود و گفت اگر بیرونتان کردند بچههای ترکمن بیرون دانشگاه یک خانه دارند برویم آنجا. مشکل ما این بود که نمیدانستیم اینها چه نقشهای در سر دارند و میخواستیم زمان به دست بیاوریم که بیشتر فکر کنیم. بدترین گمانی که میزدیم این بود که اکبری به کارمندان اطلاعات تماس گرفته که بیایند و ما را بازداشت کنند، گویا رابطهی نزدیکی با اطلاعات داشت. معلوم نبود در این صورت چه پیش میآمد. نگهبانها بالاخره به راهروی ما هم سر زدند و صدایشان شنیده میشد. چند تا اتاق را در زدند و سراغ ما را گرفتند. بعد آمدند دم اتاق ما در زدند، در را باز نکردیم. ظاهراً دستور نداشتند که در را بشکنند، شاید هم خیلی مطمئن نبودند که ما آنجا هستیم. نگهبانها دو سه باری رفتند و آمدند و بعد دیگر خبری از آنها نشد. <br />
ما کمکم فکرهایمان را کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به سراغ وکیلی که گرفته بودم، برویم و با او صحبت کنیم که علیه این بیقانونیها شکایت کند و از حق ما دفاع کند. از وقتی که پورذهبی و اکبری شروع کردند به پاپوش درست کردن علیه من، تصمیم گرفتم که وکیل بگیرم و علیهشان شکایت کنم. پورذهبی ظاهراً روحانی بود و قرار بود به دانشجویان درس اخلاق بدهد، اما آدمی متعصب،کینهای و دروغگو بود. پشت سر من قسم خورده بود که یقین دارد من با نشریه فریاد همکاری کردم، حال آن که اصلاً من دستاندرکاران آن نشریه را تا پیش از انتشار نمیشناختم. در حمایت از احمدینژاد هم خیلی متعصب بود، یک بار در جلسه کمیته ناظر ادعا کرد هر کس با احمدینژاد مخالف است مشکل اعتقادی دارد! به نشریات دفتر نهاد هم مجوز داده بود مخالفانش را تکفیر کنند و برچسب الحاد بزنند و هر دروغ و تهمتی که میخواهند بزنند و به هیچ کس هم اجازه نمیداد از آنها شکایت کند. سنگها را بسته بود سگها را رها کرده بود. <br />
وقتی همه تصمیممان را گرفتیم چه کار کنیم، از اتاق آمدیم بیرون و هر کسی اتاق خودش رفت و دیگر واهمهای از آمدن نگهبانها نداشتیم. رفتم اتاقم و برق را هم روشن کردم. بچههای راهرو گفتند که نگهبانها وقتی من نبودم، سراغ اتاق من آمدهاند و خواستهاند که در را بشکنند ولی بچهها جلویشان را گرفتند. چیزی نگذشت که گلهبچه آمد اتاق من و گفت که حراست گفته است که تا فردا وقت دارید خوابگاه را تخلیه کنید و اگر اعتراضی هم به حکمتان دارید فردا به نگهبانی تحویل بدهید. فردای آن روز نگهبانها بچههایی را که رفته بودند نامه اعتراضشان را بدهند، حسابی زده بودند و اجازه نمیدادند به خوابگاه برگردند و وسایلشان را بردارند، نگهبانها به دستور ریاست کاملاً وحشی شده بودند. من هنوز اتاقم بود که باز گلهبچه آمد اتاق و قضایای زد و خورد را تعریف کرد و گفت با این اوصاف بهتر است که هیچ مقاومتی نکنم و خودم بروم بیرون، وگرنه کتک میخورم. چند دقیقه بعد وسایلم را جمع و جور کردم و به همراه برخی از دوستان از در دانشگاه آمدم بیرون، دیدم هنوز بچههای دیگر دم در ایستادند و اعتراض دارند. گفتم از این بیشرفها بعید نیست که یک شکایت کذایی بکنند و از نیروی انتظامی بخواهند بازداشتتان کند و چون بیرون دانشگاه هستید، به راحتی نیروی انتظامی این کار را میتواند انجام دهد، بهتر است دور شوید. قانع نشدند، من رفتم و آنها دم در ایستادند و متأسفانه همان اتفاق بدی افتاد که فکرش را میکردم و نیروی انتظامی بچهها را چند ساعتی بازداشت کرد. <br />
نکتهای که در حین این تعقیب و گریزها برای من خیلی جالب بود، واکنش دوستم علی نمازی بود. او اصولاً علاقهمند مسائل ادبی بود و مدتی بخش ادبی نشریه پنجره را میگرداند. وقتی انتخابات شورای صنفی پیش آمد، من از او خواهش کردم که وارد انتخابات شود و همپیمانان را با او و دیگر بچهها تشکیل دادیم. در واقع من از او خواسته بودم وارد فعالیتهای صنفی شود، نشریه شورا را هم با امتیاز او با هم درمیآوردیم. نگران بودم که به خاطر این مسائل از دست من دلخور شده باشد. اگر من به او اصرار نکرده بودم، طبیعتاً این اتفاقها هم برایش نمیافتاد. ازش پرسیدم از این که پیشنهاد من را قبول کردی و وارد مسائل صنفی شدی، الآن پشیمان نیستی؟ با قاطعیت گفت اصلاً پشیمان نیست و باز هم اگر موقعیتش پیش بیاید همان کارها را خواهد کرد. من خیالم راحت شد. خیلی مهم است که آدمها وقتی با مشکلات غیرمترقبه و سختی مواجه میشوند، منطقی فکر کنند و از دایرهی انصاف خارج نشوند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-87838859339365625082010-07-11T13:40:00.002+04:302010-07-11T13:40:35.233+04:30ایرادهای بنیاسرائیلییکی از مشکلاتی که در مدیریت دانشگاه س و ب وجود داشت عدم دسترسی به کارشناسان حقوقی بود، یا این که بودند، به هر حال رشتهای شبیه حقوق در دانشگاه تدریس میشد، اما به خدمت گرفته نمیشدند. البته سر در آوردن از آییننامههای دانشجویی خیلی هم کار سختی نیست و هر کسی کمی وقت بگذارد میتواند از آن سردربیاورد اما خود مسئولان به نظر میرسید حوصله با دقت خواندن آییننامهها را نداشتند، شاید به این خاطر که اصلاً قوانین و آییننامهها برای آنها مهم نبود.<br />
موردی که برای نشریه پنجره در سال اول در دوره معاونت محمودی پیش آمد خیلی جالب توجه بود. در یکی از جلسات کمیته ناظر بر نشریات چند تا تذکر به نشریه پنجره دادند که یکی از آنها درست برعکس آییننامه نشریات بودند. تذکر داده بودند که چرا از اسم دانشگاه در شناسنامه نشریه استفاده میشود. حال آن که آییننامه نشریات دانشجویی تمام نشریات را موظف کرده است که چندین مورد را حتماً در شناسنامه ذکر کنند و یکی از آنها هم نام دانشگاه صادرکننده مجوز بود. من مدتی سرگردان بودم، از یک طرف از من خواسته بودند که نام دانشگاه را ننویسم و از طرف دیگر میدانستم که از نظر قانونی باید حتماً بنویسم. خیلی تلاش کردم که این موضوع را به کارشناس نشریات توضیح بدهم اما خیلی طول کشید تا قانع شود.<br />
سوءتفاهم عجیب دیگری هم که در مورد نشریات دانشجویی داشتند این بود که نشریات نباید وبلاگ یا سایت داشته باشند! استناد آنها به بندی از آییننامه بود که اساساً چیز دیگری مد نظرش بود. در آییننامه آمده بود که وبلاگها و سایتهایی که از آرم دانشگاه استفاده نمیکنند از شمول آییننامه خارجند، یعنی این که فعالیت آنها به کمیته ناظر ربطی ندارد. اما برداشت کارشناس وقت نشریات دانشگاه این بود که نشریات حق ندارند که وبلاگ یا سایت داشته باشند. خیلی طول کشید تا این سوءتفاهم هم برطرف شود، به همین خاطر در یک سال اول نشریه پنجره را در اینترنت نمیگذاشتم. جالب این بود که بعداً که پذیرفتند نشریات میتوانند مطالبشان را در اینترنت بگذارند، هر از گاهی که مطلب را دیر در سایت میگذاشتم یا این که سایت دچار مشکل فنی میشد، من را بازخواست میکردند که چرا نشریه در سایت در دسترس نیست! حال آن که نه گذاشتنِ نشریه در اینترنت و نه نگذاشتنِ آن، هیچ ربطی به کمیته ناظر نداشت.<br />
در حوزه نشریات این سوءتفاهمها قابل حل بود و به هر حال در خود نشریات این مسائل طرح میشد، در مورد کمیته انضباطی وضع بسیار وخیمتر بود، در حقیقت در هیچ مرحلهای به آییننامهها و دستورالعملها توجهی نمیشد و معمولاً هم اعتراض به جایی نمیرسید. در مطالب بعدی درباره عملکرد کمیته انضباطی خواهم نوشت.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-36930848050685409512010-07-06T19:19:00.000+04:302010-07-06T19:19:48.061+04:30نقدهایی بر عملکرد اکبریمدتی پیش در سایت اجتماعی کلوب در گروه دانشگاه سیستان و بلوچستان بحثی در مورد نقد عملکرد مسئولان باز شده بود و نوبت به بررسی عملکرد اکبری رسیده بود. من هم این مطلب را در آنجا نوشتم و بیمناسبت ندیدم که در اینجا هم آن را منتشر کنم:<br />
<br />
مدیریت ایشان خیلی شبیه به حاکمیت در این یک سال اخیر است. همان اتفاقاتی که قبلاً در دانشگاه رخ داده بود در کشور هم در سطح بزرگتری رخ داد. من قصد توهین به ایشان را ندارم، مواردی که میگویم مستند است، خواستید بحث میکنیم:<br />
1- اکبری هیچ ارزشی برای سطح علمی دانشگاه قائل نیست. استادان برجسته دانشگاه بدون دلیل روشنی بازنشسته و اخراج میشوند و استادانی که هیچ سوادی ندارند صرفاً به دلایل مذهبی به کار گرفته میشوند. اخراج دکتر بهتاش و آقای جهانتیغ نمونه بارزی از بیاعتنایی مدیریت نسبت به سطح علمی دانشگاه است.<br />
2- فساد مالی و اداری در دانشگاه غوغا میکند. برای اجرای پروژههای دانشگاه هیچ گونه مناقصهای برگزار نمیشود. برای نمونه آشپز دانشگاه هیچ گاه عوض نمیشود. به دروغ اعلام میکنند که هیچ کس حاضر نیست در این جا کار کند حال آن که در خود زاهدان آشپزخانههای بزرگی هستند که در حسرت شرکت در مناقصه دانشگاهند. جالب اینجاست که اگر شما به آشپز اعتراض کنی، فاضل که باید ناظر کار آنها باشد، به جای رسیدگی به اعتراض شما، برای شما پرونده در کمیته انضباطی درست میکند.<br />
3- به لحاظ فرهنگی هم و غم مدیریت دکتر اکبری پرورش آدمفروش و خبرچین است. دانشگاهی که باید کرامت انسانی را پرورش دهد خبرچین و جاسوس استخدام میکند که با نام رابط فعالیت کنند. معمولاً از نقطع ضعف دانشجویان برای استخدام در آدمفروشی استفاده میکنند. یا دانشجو رابطهای با دختری دارد و شمس او را میترساند اگر خبرچینی نکند به خانواده خبر میدهند یا دانشجویانی که ضعف علمی دارند و در آستانه اخراجند با وعده مدرک به کار گرفته میشوند.<br />
4- سوء استفاده از کار دانشجویی. کار دانشجویی را برای کسانی تعیین کردهاند که مشکلات مالی دارند و قصد فعالیت در کارهای دانشگاه را دارند. اما فاضل از این فرصت برای استخدام خبرچین برای خودش استفاده میکند. اگر دقت کنید اغلب کار دانشجوییها یا به دانشجویان تربیت بدنی فاضل میرسد یا به همشهریهای بجنوردیاش. معمولاً هم کاری انجام نمیدهند. مواردی را من سراغ دارم که یک دانشجوی فاضل 6 تا کار دانشجویی با اسامی مختلف گرفته است و هیچ کاری انجام نداده است.<br />
5- دروغ و باندبازی و پروندهسازی ویژگی مشترک تمام مدیران دانشگاه است. از این حیث تفاوت چندانی میان اکبری و پورذهبی و فاضل و شمس نیست. نمونه اعتراف گرفتن از دانشجوی مضروبی که مجبور شد بگوید خودزنی کردم و نیز پروندهسازی برای نشریه فریاد مشتی نمونه خروار است. اصولاًمدیرانی که اندکی شرافت و وجدان در وجودشان احساس کنند نمیتوانند با این مدیریت همکاری کنند. به همین دلیل در حوزه معاونت دانشجویی تغییرات زیادی صورت گرفت تا این که آدم حرفشنویی مثل رضوانی را پیدا کردند و مسئولیت دادند که اصلاً نه از قانون خبر دارد نه میداند چه اتفاقاتی میافتد! <br />
6- فضای سبز دانشگاه که آن همه از آن تعریف میکنند هیچگونه سازگاری با شرایط اقلیمی ندارد. هیچ دانشجویی برای دیدن چمن و حباب رنگی به زاهدان نمیرود. تعمیر و نگهداری آنها هزینه گزافی بر دانشگاه تحمیل میکند. گاهی حتا مصرف برق و آب چنان بالا میرود که برق و آب خوابگاهها قطع میشود برای چمن! اغراق در مصرف حبابهای رنگی اصلاً شایسته محیط دانشگاهی نیست. در کشورهایی غربی حبابهای رنگی را در جلو کابارهها به کار میبرند.<br />
7- سوء استفاده از موقعیت. فرزندان مسئولان دانشگاه هر جا قبول شده باشند حتا پیام نور به دانشگاه زاهدان منتقل میشوند. تا این جا مشکلی نیست مسأله این است که آنها از موقعیت کمال سوءاستفاده را میکنند. فرزندان مسئولان رده بالای دانشگاه نه نیازی است در کلاس درس حاضر شوند، نه لزومی دارند درس بخوانند. آنها بدون استثنا نمرات بالایی میگیرند. یعنی هیچ استادی جرأت نمیکند به آنان نمره پایین بدهد چه برسد که بیندازدشان!<br />
8- در حالی که مدیریت دانشگاه کاملاً بر پایه دروغگویی و فساد و پروندهسازی و سرکوب بنا شده است. مهمترین مسأله از نظر مدیریت دانشگاه رابطه دختر و پسر است! در هیچ دانشگاهی مثل این دانشگاه به روابط دختر و پسر گیر نمیدهند. این همه فضای سبز درست شده است، اما کسی جرأت ندارد با همکلاسیاش صحبت کند. در واقع فضای سبز با مدیریت اکبری به گورستان-پارک تبدیل شده است.<br />
9- آقای اکبری عادت بدی که دارند این است که در صحبتهایشان دائم از خودشان تعریف میکنند. خیلی زننده است. به هیچ کس هم اجازه نمیدهند در مورد ادعاهایشان تحقیق کند. مثلاً در مورد همین آمار دانشگاه که مدعی است دومین دانشگاه کشور به لحاظ جمعیتی هستیم به هیچ کس اجازه تحقیق نمیدهد و به قوانینی استناد میکند که خودش تصویب کرده که به هیچ کس آمار ندهد!<br />
10- آخرین نکته که در بعضی پیامها دیده میشود این است که سعی میکنند کاستیهای دانشگاه را به دیگران نسبت دهند و اکبری را تبرئه کنند. باید به این موضوع توجه کنید که رییس دانشگاه مسئول عملکرد تمام کارکنان دانشگاه است چون او در صورت عدم رضایت به راحتی میتواند مسئولان را عزل و نصب کند. داستان قدیمی وزیر بد و شاه خوب در ذهن بعضیها حک شده است. اول شاه به وزیر دستوراتش را میدهد بعد که با اعتراضات روبرو شد خودش را مخالف نشان میدهد! همه کارهایی که در دانشگاه صورت میگیرد از آب دادن چمن تا ضرب و شتم و اخراج دانشجویان همه با تأیید شخص دکتر اکبری است. مواردی چون اخراج و ممنوعالورود شدن دانشجویان تنها در اختیار اکبری است.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-15917928843728111792010-07-02T12:17:00.001+04:302010-07-02T12:20:27.395+04:30مصاحبهای که منتشر نشددر طول انتشار نشریه پنجره در دانشگاه س و ب مصاحبههای زیادی در آن منتشر میشد. تقریباً در سال 85 در هر شماره یک مصاحبه منتشر میشد. هم با مسئولان دانشگاه مصاحبه میکردیم و هم با شخصیتهای خارج از دانشگاه و گاهی خارج از کشور. از مسئولان داخلی با سلندری و شمس و ناصری و رقیبی و فاضل و داورپناه مصاحبه کردیم. سعی ما بر این بود که هم پیام دانشجویان را به مسئولان برسانیم و هم برعکس توضیحات آنان را منتشر کنیم. اکبری هیچ وقت حاضر به مصاحبه با ما نشد.<br />
در سال تحصیلی 87-88 دکتر رضوانی به معاونت دانشجویی منصوب شده بود و ما تلاش کردیم که با ایشان مصاحبه کنیم. چندین بار قرار گذاشتیم اما موفق نشدیم. سرانجام یک روز بعداز ظهر قرار مصاحبه قطعی شد و من و چند نفر دیگر از تحریریه پنجره رفتیم به دفتر معاونت. در آن موقع هراتی هم حضور داشت. قرار را قبلاً گذاشته بودیم اما نفهمیدم که هراتی رفت داخل اتاق چه چیزی به رضوانی گفت که قرار مصاحبه را لغو کرد. فکر کنم از این که تعداد ما زیاد بود احساس خوبی نداشت. خلاصه قرار مصاحبه به روز دیگری موکول شد، در قرار بعدی دو نفری رفتیم. هراتی نبود و شروع به مصاحبه کردیم. جوابها خیلی بیربط بود و اصولاً پاسخ روشنی به هیچ چیز نمیداد. ماه آبان داشت تمام میشد، ازش پرسیدیم که انتخابات شورای صنفی در بقیه دانشکدهها کی برگزار میشود و او جواب میداد که در همین آبانماه برگزار میشود! موضوع دیگری که در موردش بحث کردیم و یک مقدار هم بحثمان تند شد مربوط به مسائل داخلی گروه همپیمانان بود. دبیر شورای صنفی که همشهری فاضل بود با عملکردش هویت دانشجویی شورای صنفی را از بین برده بود و ما هم در یک جلسه داخلی از گروه همپیمانان بیرونش کردیم. رضوانی در این مورد بحث میکرد که چرا گروه تشکیل دادید و چرا بیرونش کردید! من هر چه سعی کردم قانعش کنم که مسائل داخلی یک گروه غیررسمی دانشجویی هیچ ربطی به مسئولان دانشگاه ندارد، موفق نشدم. نامهای را که برای حضور دبیر شورای صنفی نوشته بودیم، تحویل مدیر دانشجویان داده بود و از طریق فاضل در کمیته انضباطی مطرح شده بود و آنها هم به همین خاطر دبیر تشکیلات همپیمانان را احضار کرده بودند. طبق معمول بحثهایی هم در مورد عملکرد کمیته انضباطی داشتیم که توجیهاتی را مطرح میکرد. رضوانی و ناصری هر دوشان تمایل زیادی داشتند که از خاطراتشان در کشورهای غربی صحبت کنند. تفاوتشان در این بود که خاطرات ناصری مربوط به موضوع بحث بود ولی خاطراتی که رضوانی تعریف میکرد گاهی هیچ ربطی به موضوع نداشت. ناصری در شیوه استدلال و بحث منطقیتر بود و حقوقی صحبت میکرد اما رضوانی هر جا کم میآورد میگفت ما اختیاراتی فراتر از قانون داریم و در این زمینه یک سری آییننامههایی هست که محرمانه است! <br />
ماه آذر در حال پایان بود و ما داشتیم نشریه را آماده میکردیم، در مورد مصاحبه به این نتیجه رسیدیم که منتشرش نکنیم سنگینتریم، هم برای ما بهتر است و هم برای خودش. نه تنها آبان انتخابات برگزار نشد که آذر هم برگزار نشد و اصلاً تا همین الآن هم هنوز برگزار نشده است! مسألهی تجمع دانشجویان هم اهمیت زیادی پیدا کرده بود و سعی کردیم به آن بپردازیم. اولین باری بود که مصاحبهای را که آن قدر برایش تلاش کرده بودیم و انجام هم شده بود، منتشر نمیکردیم. اول تصمیم داشتم فایل صوتی را در فیسبوک منتشر کنم، بعد منصرف شدم.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-44178608822918804352010-06-02T13:51:00.002+04:302010-06-11T12:41:38.085+04:30طومار جعلی و واکنش عجیب ناصریاحمد ناصری در سال تحصیلی 87-86 از استرالیا برگشت و به سمت سرپرستی معاونت دانشجویی ــ فرهنگی دانشگاه منصوب شد. در مقایسه با معاونت قبلی، شخصیت بازتری داشت و علاقه داشت که با دانشجویان فعال دانشگاه در ارتباط باشد و دائم در دفترش با اعضای انجمن و بسیج و دستاندرکاران نشریات دانشجویی گفتگو میکرد. اولین اقدامی که انجام داد که البته به دستور اکبری هم بود، نظارت پیش از چاپ نشریه «قلم انجمن» متعلق به انجمن اسلامی اقتصاد بود. در آن نشریه به اخراج دو استاد دانشگاه اعتراض شده بود، اما وقتی برای انتشار به معاونت فرهنگی تحویل داده بودند از آنان خواسته شده بود که آن مطلب را حذف کنند. جمعی از نشریات دانشجویی به این اقدام اعتراض کردند و بیانیهای هم صادر کردند که در سطح دانشگاه منتشر شد، اما مسئولان آن نشریه سرانجام پذیرفته بودند که مطلب را عوض کنند و نشریه را با حذف آن خبر منتشر کنند. انتخابات مدیران مسئول نشریات بود و ما در آنجا به این اقدام شدیداً اعتراض کردیم اما اکبری و ناصری سعی کردند این کار را توجیه کنند.<br />
اما اقدام عجیبتری که من اصلاً از ناصری انتظار نداشتم این بود که از تهیه طومار جعلی علیه نشریات دانشجویی و علی باقری حمایت کرد. پیش از این بارها با ناصری صحبت کرده بودم و گمانم بر این بود که بر خلاف دیگر مسئولان دانشگاه، در مجموع انسانی منطقی است و قانون را هم میفهمد و رعایت میکند. طومار را شمس نجفی و رابطهایش درست کرده بودند و به کمیته ناظر بر نظریات به عنوان شکایت فرستاده بودند و من و زینب داوری عضو کمیته بودیم و از طومار کپی گرفتیم تا امضاها را بررسی کنیم. با مراجعه به افراد متوجه شدیم که اکثر امضاهای طومار جعلی است. به ناصری این موضوع را خبر دادم، او به جای آن که دستور رسیدگی به این جعل بزرگ را بدهد که امضای نزدیک به 80 نفر در آن جعل شده بود، به ما حمله میکرد که چرا اصلاً این موضوع را بررسی کردیم و رسماً از جاعلان حمایت میکرد! حال آن که وظیفه ما در کمیته ناظر بر نشریات، بررسی شکایات بود. توجیهات عجیبی را مطرح میکرد که برای من شنیدنش از زبان ناصری تازگی داشت. <br />
بعدها گویا ناصری با شمس و کوچکزایی مشکلاتی پیدا کرده بود و ناچار به استعفا شده بود. رضوانی با حفظ سمت در امور شبانه جایگزینش شد و قلع و قمع کردن فعالان دانشجویی و نشریات و تشکلها در دستور کار قرار گرفت و پورذهبی هم در این زمینه کمک زیادی به مسئولان دانشگاه میکرد و در نشریات وابسته به دفتر نمایندگی حکم ارتداد فعالان دانشجویی را صادر میکرد. بدون شک در دورهی پس از ناصری اوضاع بدتر شد، اما ناصری هم از موقعیتهایش برای اصلاح وضعیت دانشگاه استفاده نکرد و در مواقع حساس از شمس و کوچکزایی در مقابل فعالان دانشجویی پشتیبانی میکرد. انتخابات شورای صنفی که برگزار شد یک ماه طول کشید تا تأیید شد و بعد از آن هم به جای آن که از اعضای منتخب حمایت کند از همان ابتدا حمله به علی نمازی و همپیمانان را در دستور کار قرار داد و به بهانههای مختلف سعی میکرد او را تحت فشار قرار دهد. یک بار که برای عیادت دانشجویی که خودکشی کرده بود با بقیه منتخبان شورای صنفی به بیمارستان رفت، به او حمله کرده بود که اصلاً چرا اینجا آمدی و جزو وظایفت نیست و از این حرفهای بیربط. من با او تماس گرفتم و به او یادآوری کردم که رفت و آمد به بیمارستان ارتباطی به مسئولان دانشگاه ندارد اما حرف من را هم قبول نکرد و به همان ادعاهای عجیبش ادامه داد. نمازی بیشترین رأی را آورده بود و او میخواست با تضعیفش مانع از دبیر شدنش بشود. دو نفر از دختران دانشجوی رابط دانشگاه را هم گماشته بود دمِ درِ اتاق آن دخترِ دانشجوی مریضِ خودکشیکرده، تا همه چیز را گزارش دهند و مراقب اوضاع باشند. <br />
آن روزها فضای احمقانهای بر دانشگاه حاکم بود، من در وبلاگم استدلال میکردم که عیادت کردن از دانشجو در بیمارستان ربطی به دانشگاه ندارد و به جعل امضای دانشجویان باید رسیدگی کرد و معاونت دانشجویی تلاش میکرد که ثابت کند این موضوع ربطی به دانشجویان ندارد! به هر حال ناصری هم که استعداد خوبی در توجیه بیقانونیها داشت، سرانجام بیش از یک سال نتوانست در نظام مافیایی دانشگاه سیستان و بلوچستان دوام بیاورد و جایش را به کسی داد که نه دانشجو و نه قانون برایش هیچ کدام اهمیتی نداشتند و ندارند و از بسیاری از اتفاقاتی که در حوزهی معاونتش اتفاق میافتاد، بعدها خبردار میشد و پاسخ همیشگیاش این بود که ما اختیاراتی فراتر از قانون داریم!ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-74870315646716776462010-05-18T13:06:00.000+04:302010-05-18T13:06:15.206+04:30در حسرت دستبندهای سبزایام امتحانات پارسال در دانشگاه سیستان و بلوچستان مصادف با روزهای انتخابات بود. من اما نمیتوانستم هیچ گونه فعالیتی بکنم از من تعهد گرفته بودند که هیچ گونه فعالیت سیاسی و صنفی و غیره نباید بکنم. جنبش سبز در دانشگاه فراگیر شده بود. بعضی از دانشجویان با جدیت زیادی دستبندهای سبزشان را به دستشان میبستند. مثل لباس کار شده بود صبحها دستبند را میبستند و شبها موقع خواب آن را باز میکردند. جدیت دانشجویان در این کار برایم خیلی جالب بود. <br />
برای اولین بار در انتخابات ایران رنگ نماد یک گرایش سیاسی شده بود. دیگر لازم نبود با کسی صحبت کنی تا بفهمی چه موضعی دارد، داشتن دستبند سبز خودش گویای همه چیز بود و همین امر هم باعث گسترش سریع جنبش سبز شد. آن زمان من خیلی دوست داشتم که از دستبند سبز استفاده کنم اما میدانستم که مسئولان دانشگاه منتظر بهانهاند، دستبند نمیزدم اما اگر کسی در مورد انتخابات نظر من را میپرسید موضعم را اعلام میکردم. <br />
یک بار هم که برای دیدن دوستان انجمنی به ستاد کروبی در خیابان دانشگاه رفتم، بعضی از دوستان خواستند که وارد بحث سیاسی شوم و از موسوی حمایت کنم. اما حمایت از موسوی آن هم در ستاد کروبی خیلی منصفانه نبود و در ضمن قول داده بودم که فعالیت سیاسی نکنم، بنابراین وارد بحثهای آنها نشدم. در داخل آن ستاد خبرچینهای دانشگاه و پسر اکبری دائم رفت و آمد داشتند و کلیه گفتگوها زیر نظر غیرمستقیم مسئولان دانشگاه انجام میشد. <br />
حمایت برخی از خبرچینهای دانشگاه و نیروهای ارزشی از موسوی باعث تردید برخی از دانشجویان شده بود، اما من معتقد بودم حمایت ما از موسوی درست است و آنها اشتباه میکنند نه ما. حمایت ارزشیها از موسوی یا ناشی از عدم شناخت کافی بود یا برای نفوذ در ستادهای انتخاباتی. <br />
روز انتخابات دقیقاً بین دو تا از امتحانات من بود. بعد از برگزاری انتخابات البته یک روز دانشگاه را تعطیل کردند و امتحانات عقب افتاد. روزهای قبل از انتخابات برای دیدن شور و شوق انتخاباتی دانشجویان و مردم به خیابان دانشگاه میرفتم. شور و هیجان مردم وصفناشدنی بود. روز آخر تبلیغات که دقیقا شب امتحان من بود، به خیابان رفته بودم، حالت مردم از تبلیغ سیاسی به جشن تبدیل شده بود، جشنی زودهنگام برای پیروزی. <br />
فعالان دانشجویی دانشگاه که عضو انجمنهای اسلامی بودند بیشتر در ستاد کروبی بودند و اکثریت دانشجویان در ستاد موسوی فعالیت میکردند. قبل از این که بگیر و ببند در دانشگاه شروع شود، ستاد 88 را برای حمایت از خاتمی تشکیل داده بودیم. بعداً قرار شد این ستاد از موسوی حمایت کند. اعلام حمایت ستاد 88 از موسوی هم مشکلاتی به وجود آورد، برخی از اعضای انجمن اسلامی که بین تحریم و حمایت از کروبی تردید داشتند، از این موضعگیری ستاد 88 انتقاد کردند. اما بعد از انتخابات دیگر این اختلافات از میان رفت و همه از جنبش سبز حمایت کردند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-44098521611524086772010-05-11T21:00:00.000+04:302010-05-11T21:00:20.900+04:30سرقت ادبیاوایل انتشار <a href="http://eskafi.com/panjere">نشریه پنجره</a> یک دانشجوی بومی از طریق یکی از همکاران پنجره که همکلاسی من بود، ابراز تمایل شدید میکرد که با پنجره همکاری کند. من او را ندیدم ولی گفتم مقالاتش را بیاورد تا بررسی کنیم و در پنجره استفاده کنیم. طولی نکشید که چهار پنج تا یادداشت آورد و به نسبت مطالب دانشجویی نوشتههای خیلی منسجمی بود و جالب این بود که هیچ گونه خط خوردگی هم نداشت. خیلی مرت بود. معمولاً نوشتههای دانشجویان پر از خطخوردگی و تکهتکه است. بخشی از نوشتهها جا میماند و فلش میزنند که مثلاً ادامه در فلان جا یا پشت صفحه و از این جور شلوغبازیها. نوشته آقای شهرام د. کاملاً مرتب بود و من مانده بودم. کدام یکی را منتشر کنم و حقیقتاً همهی آنها ارزش چاپ شدن را داشت. بالاخره یکی را با عنوان «سوپرمنها» در پنجره منتشر کردیم و قرار شد بقیه را هم به تدریج منتشر کنیم. <br />
نشریه را پخش کردیم و اتفاق خاصی نیفتاد. بعد از توزیع نشریه، نسخهی پیدیاف پنجره را آماده کردم و برای دوستان خارج از دانشگاه فرستادم. چیزی نگذشت که یک ایمیل عجیب به دستم رسید. یکی از خوانندگان نسخهی پیدیاف پنجره توضیح داد که یادداشت سوپرمنها از محمدجواد مظفر است و قبلاً در کتابی که شامل مجموعه مقالاتش بوده منتشر شده است. با او صحبت کردم تا ببینم خبرش قطعی است یا این که صرفاً شباهت در عنوان است، به من اطمینان داد که عین همان مقاله است و هیچگونه تغییری نکرده است. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که اسم نویسنده را از نسخه پیدیاف حذف کردم.<br />
اگر چه از رفتار این دانشجو تعجب کردم اما فهمیدم که چرا یادداشتهای او آن قدر مرتب است، وقتی رونویسی بکنید دیگر نوشتهش ما خیلی شلوغ نمیشود. وقتی دائم فکر میکنید تا چیزی بنویسید معمولاً نوشته شلوغ میشود. به یادداشتهایی که زیادی مرتب هستند باید شک کرد!<br />
سعی کردم موضوع را مخفی نگاه دارم تا آبروی آن دانشجو نرود، ضمن این که به هر حال افشای این رسوایی تا حدودی بر حیثیت نشریه هم لطمه میزد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-30834000986573810712010-04-15T14:11:00.000+04:302010-04-15T14:11:30.559+04:30احضار به کمیته انضباطیدر طول تحصیلم چندین بار به کمیته انضباطی احضار شدم، گاهی به صورت شفاهی و اغلب به صورت کتبی. تا قبل از آمدن رضوانی این رفت و آمدها تأثیری نداشت و خیلی جدی نبود. اما بعد از آمدن این معاون جدید پروندهسازی شروع شد.<br />
اولین بار در دورهی محمودی به کمیته احضار شدم و آن هم درست پس از آن بود که خبری را در مورد هتاکی یکی از رابطان کمیته انضباطی در پنجره نوشتم. ظاهراً یکی از این آدمفروشانی که در آن دانشگاه به آنها رابط میگویند در طبقه آخر خوابگاه 9 ادبیات پس از صحبت کردن شروع به فحش دادن ناموسی کرده بود و بچههای لاین از این رفتار رابط شاکی بودند. این موضوع را من سربسته در پنجره نوشتم و اسمی از رابط نبردم تا حداقل این موجودات رفتارشان را درسکت کنند.<br />
حدس من این بود که این احضار باید به همین مطلب ارتباط داشته باشد با محمد احسانی که عضو کمیته ناظر بر نشریان دانشجویی بود تماس گرفتم و گفتم در مورد مطالب نشریه، طبق قانون، کمیته انضباطی نباید وارد شود و او هم دنبال قضیه را گرفت و به او گفتند به نشریه ربطی ندارد.<br />
سعی کردم قبل از رفتن به کمیته از موضوع باخبر شوم. اما هیچ کس توضیحی نداد. این احضار کردن و توضیح ندادن در مورد اتهام وارده، نوعی شکنجه سادیستی است که کار معمول کمیته انضباطی است. <br />
تاریخ مقرر به دفتر رفتم و با اتهام عجیبی روبرو شدم. به من گفتند در تاریخ فلان تو در سینماتئاتر دانشگاه بودی و مزاحم یک دختر شدی و به او فحاشی کردی! گفتم اول من تا به حال با کسی بگومگو نداشتم. دوم این که من اصلاً سینماتئاتر نمیروم! جالب بود که این موضوع را قبلاً در پنجره هم گفته بودم. به خاطر بیکیفیت بودن پخش فیلم نوشته بودم که تماشای فیلم در سینماتئاتر هیچ لذتی ندارد. اینها را گفتم و شمس اصرار داشت که توضیح بدهم چرا این کار را کردم. طبق معمول برگه شکایت را هم به من نشان نمیداد.<br />
من حرف آخر را زدم و گفتم این اتهام ربطی به من ندارد و اشتباه شده است. شمس اصرار داشت که باید بروم و از آن خانم رضایت بگیرم! گفتم من این اتهام را قبول ندارم چرا باید رضایت بگیرم؟ خلاصه آخرش گفت پس من شاکی را میآورم تا با هم روبرو شوید. قبول کردم.<br />
چند روز بعد به من زنگ زد و گفت شاکی پرونده آمده دفتر کمیته انضباطی و منتظر شماست. رفتم آنجا و یک خانم شدیداً محجبه با یک پسر دانشجو عضو بسیج که میشناختمش آنجا بود. تا من را دیدند گفتند که ببخشید اشتباه شده است و کس دیگری بوده است! خلاصه نفهمیدم به چه دلیلی آن دانشجوی بسیجی هم آمد جلو و کلی عذرخواهی و روبوسی کرد که ببخشید که اشتباه شده است. من هنوز هم نفهمیدم این قضیه به او چه ربطی داشت. من هم برگشتم و شمس هم که وانمود میکرد فقط وظیفهاش را انجام داده است و در مورد مسئولیتش صحبت کرد.<br />
نکته جالب این بود که شاکی محترم علاوه بر این که اسم و فامیل من را نوشته بود مشخصات نشریه را هم نوشته بود که من مدیرمسئولش هستم. چطور میشود کسی این همه اطلاعات رااشتباه کرده باشد؟<br />
مسئله اصلاً اشتباه آن دختر دانشجوی احتمالاً بسیجی نبود. قضیه این بود که شمس میخواست از این طریق قدرتش را نشان بدهد و بگوید که از هیچ هم میتواند پروندهسازی کند تا ما حساب ببریم.<br />
بعدها هم تجربه ثابت کرد که شمس با پشتیبانی حامی اصلیاش احمد اکبری که سعی میکند به هر وسیلهای قدرتش را حفظ کند، میتوانند هر اتهام دروغی را به دانشجویان بزنند و کسی هم عملاً امکان هیچگونه دفاعی ندارد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-12431264331319394092010-03-31T03:33:00.001+04:302010-05-13T01:42:31.780+04:30کینهورزی و مدیریت دانشگاهیکی از ویژگیهای اخلاقی ریاست دانشگاه س و ب که خیلی هم اصرار دارد خودش را پدری مهربان معرفی کند، کینهتوری عمیق وی است. ویژگی بدتر این است که نمیتواند این کینهتوزی را پنهان کند. معمولاً وقتی مقام بالاتر میرود باید این حس کینهتوزی که مختص آدمهای ضعیفتر است از بین برود، اما در دانشگاه س و ب برعکس است. رییس عموماً بر مبنای کینهتوزی عمل میکند و نوع برخودش با دانشجویان بر مبنای انتقامگیری است. چند نمونه را من از دورهای که خودم در آن دانشگاه بودم مثال میزنم.<br />
- زمانی که علی باقری در اعتراضات صنفی پشت تریبون قرار گرفت و انتقاداتی کرد. رییس دانشگاه از پشت تریبون به او گفت «خیلی دور برداشتی!» با این حرف عمق کینهاش را از علی نشان داد و بعد هم دیدیم که به نگهبانان دستور داد با او چقدر وحشیانه برخورد کنند و یک روز از بس کتک خورد به بیمارستان بردندش. فکر کنم چهار بار نگهبانان دانشگاه به بهانههای مختلف علی را زدند. وضعیت تحصیلیاش هم فکر میکنم هنوز بلاتکلیف است. بالاترین محکومیتی را دانشگاه میتوانست، در حقش اعمال کرد و با وجود آن که دوره محرومیت دو ترمش تمام شده است، هنوز آقای کینهتوز اجازه نمیدهد به دانشگاه برگردد یا حداقلش تکلیفش را روشن کند که چه کار باید بکند. <br />
- وقتی دانشجویان ممنوعالورود شدند اول اسم هفت نفر آمده بود. بعداً بدون هیچ دلیل خاصی رییس دانشگاه دستور داد که اسم کامران هم اضافه شود. در صورتی که کامران در آن یک ترم فقط درسش را میخواند و هیچگونه فعالیتی صنفی و سیاسی نداشت. اضافه شدن اسم کامران را یکی از مسئولان کمیته انضباطی این طوری توضیح داده بود. گویا اکبری فکر میکرده کامران به دلیل مشکلات درسی دیگر اخراج شده است، اتفاقا در آن ترم درسش را خوانده بود و هنوز دانشگاه بود، به همین خاطر وقتی دید مشکل آموزشی ندارد برایش مشکل انضباطی درست کرد. خوشبختانه بعداً مشکلات کامران حل شد و وارد دانشگاه شد.<br />
- من در هفت ترمی که در دانشگاه بودم تقریباً مشکلی با ریاست دانشگاه نداشتم. اما بعد از این که گزارشی از دانشگاه نوشتم و در آن نوشتم که دانشگاه مرده بود و پس از اعتراضات زنده شد، کینه عجیبی از من به دل گرفت. از چندین نفر شنیدم که از این قضیه خیلی ناراحت است و بارها به زبان آورده است. وقتی پاپوش نشریه فریاد را برای من درست میکردند به او زنگ زدم و اعتراض کردم، اما جالب بود که در جواب من طبق معمول کلی از خودش و دانشگاه تعریف کرد و آخرش هم گفت دانشگاه ما مرده نیست! یعنی اینها جواب آن دو خط نوشته است. <br />
علت این که کینهتوزی اکبری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم دربارهاش بنویسم این بود که داشتم خبر بازدید هاشمی از یزدی را میخواندم که او هم تا حدودی همشهری اکبری است. منتها او به عیادت کسی میرود که تندترین حرفها و تحقیرها را علیهاش زده است، اما رییس دانشگاه س و ب تمام فکر و ذکرش این است که چطور از دانشجویان منتقد دانشگاه انتقام بگیرد، اکثر بودجه دانشگاه هم صرف آدمفروشی و خبرچینی میشود. از همین تفاوتهاست که بعضیها بزرگ میشوند و بعضیها در گودال خودشان میپوسند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com9tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-51695028813855006632010-03-20T10:24:00.000+03:302010-03-20T10:24:35.616+03:30آشنایی با یک همشهری<b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
<br />
ترم دوم یا سوم حضورم در دانشگاه بود که با یاسر نادری آشنا شدم. دلیل آشنایی ما قشقایی بودنمان بود و بخاطر این همزبانی دوستی بین ما شکل گرفت.این دوستی مربوط به قبل ورود وی به برخی ارگانها بود که تفکرات خاصی را در ایشان شکل داد. به شکل کاملا روشنی بیاد میآورم روزی را که او از من خواست تا برایش از اله قلی جهانگیری مطلب پیدا کنم و برایش ایمیل کنم. الله قلی جهانگیری همانکسی بود که بخاطر گرایشات مارکسیستی توسط ماموران حکومت در پناهگاهش واقع در کوه های سمیرم یا فارس کشته شد.او حتی در جشن فارغ التحصیلی هم اتاقی هایم در سال 84 هم حاضر شد و در جشن و رقص و پایکوبی ها هم شرکت کرد همان کارهایی که بعد ها در مکتب فکری جدیدش گناه نامیده می شدند.<br />
دو خاطره هم از دوران بعد از ورود وی به نهاد دارم:<br />
<br />
1- یک روز من در دفتر انجمن اسلامی ادبیات در کنار علی باقری نشسته بودم. آن موقع عضو انجمن نبودم اما کم و بیش به آنجا سر می زدم.چند دقیقه که از نشستنم در دفتر رد شد یاسر نادری را دیدم که از جلو دفتر رد شد اما بالافاصله و به فاصله چند ثانیه برگشت و از دم در دفتر، مرا صدا کرد. من هم از علی باقری خداحافظی کردم و پیش وی رفتم. بعد از سلام و احوال پرسی با لحن خاصی پرسید از تو انتظار نداشتم این چه کاری است؟ راستش خیلی ترسیدم که مبادا کار زشت و ناپسندی انجام دادهام که یکی را از خویش رنجاندهام ضمن این که خودم را برای پیدا کردن پاسخ آماده میکردم پرسیدم جریان چیست؟<br />
<br />
او گفت که این ها ایادی استکبارند و از آمریکا بودجه می گیرند و از این ادعاهای همیشگی و تکراری و ...!خیالم راحت شد که گناهی نکردهام و از آن روز به بعد رابطه ما با هم کمرنگ شد و حتی در جریان جمعآوری غذا برای دانشجویان ممنوعالورود یکی از کسانی که گزارش مرا به کمیته انضباطی داد و احضارم کردند وی بود.<br />
<br />
2-یک روز غروب جلو درب دانشکده مهندسی با وی برخورد کردم و بخاطر هم مسیر بودن تا دانشکده ادبیات با هم همراه شدیم . در راه از همه چیز سخن گفتیم از درس، از دانشگاه ، از قشقایی از دوستان قشقایی فارغالتحصیل و ... ، تنها موردی که ترجیح دادیم هیچ نگوییم اختلافات فکری مان بود. حتی تا سلف هم مسیرمان مشترک شد غذا گرفتنمان باهم بود فقط در هنگام سرو شام او ترجیح داد با من و روی یک میز ننشیند شاید غذا خوردن با من گناهی کبیره محسوب میشد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-90038765632000471602010-03-07T01:52:00.001+03:302010-05-13T01:58:10.308+04:30تنبیه یا تشویقترم آخر من در دانشگاه سیستان و بلوچستان ترم پرماجرایی بود. اول ترم با ممنوعالورود شدن هشت نفر شروع شد. روز 10 بهمن این اتفاق افتاد. اکثر بچهها از فعالان مطبوعاتی بودند. طبیعتاً مانع بزرگی برای دروغگویی و آدمفروشی در آنجا محسوب میشدند که ستونهای اصلی مدیریت در دانشگاه بود. فکر میکنم هنوز هم تغییری نکرده است. حالا که فکرش را میکنم میبینم آن بیچارهها هم چارهای جز بیرون کردن ما نداشتند. نه شهامت اصلاح سیستم را داشتند، نه میتوانستند کسی را جابجا کنند حتا منفورترین مسئولان را و از طرف دیگر جواب نشریات دانشجویی را هم نمیتوانستند بدهند. برای آدمهای عقبماندهای مثل مدیران دانشگاه این کار دمدستترین و راحتترین کار بود. سناریوی فریاد خیلی ناشیانه و احمقانه طراحی شده بود. <br />
قبلاً در این مورد در سایت خودم نوشتم قصد تکرارش را ندارم. اگر کمی فکر میکردند میتوانستند با رسوایی کمتری این سناریو را اجرا کنند. اصلاً لازم نبود چنین کار احمقانهای بکنند. کسی که قرار نبود آنها را بازخواست بکند یک بهانه بهتر میتوانستند پیدا کنند. اگرچه رفتار زشت مسئولان نشریه فریاد قابل گذشت نیست، اما آنها هم مقصر اصلی نبودند. مقصر شیوهی مدیریت فاسدی بود که از آنها سوء استفاده میکرد. <br />
قصدم پرداختن به موضوع فریاد نبود، به هر حال سه نفر از ممنوعالورودها به بهانهی دروغین نشریه فریاد ممنوعالورود شدند و جالب این بود که مدیرمسئول و سردبیر آن نشریه هیچ مشکلی پیدا نکردند. در حالی که ما حیران و سرگردان بودیم، آنها جایزه هم گرفتند و یک غرفه در پارک دانشجو در اختیار مدیرمسئول نشریه توقیف شده فریاد قرار گرفت. در حکم تجدید نظر احکام 4 نفر به طور کامل تعلیقی شد. یعنی محرومیت از تحصیل برداشته شد موقتاً برداشته شد. بعداً مشکل یک نفر دیگر هم حل شد. حکم علی باقری و امین صالحی مشابه حکم قبلی باقی ماند (حکم دو ترم محرومیت صالحی به یک ترم تبدیل شد.) <br />
در مورد من وضعیت کمی فرق میکرد. توضیح دادنش هم برای من خیلی سخت بود. حکم من به صورت تعلیقی درآمد اما قبلش از من خواستند که تعهد بدهم تا قبل از امتحانات به دانشگاه نیایم! به هرکس این را توضیح میدادم بدون استثنا میگفت این تشویق است یا تنبیه؟! به هر حال مسئولان دانشگاه ترس احمقانهای از من داشتند و این اواخر هر اتفاقی که علیه مسئولان دانشگاه میافتاد توهّم توطئه داشتند که این کار را من کردم. موقعی که هنوز اخراجم نکرده بودند یک یادداشت در کاغذ اخبار نوشتم با عنوان «دفاعیه شیطان رجیم» و توضیح دادم که من را با شیطان انگار اشتباهی گرفتهاند. با این کاری که کردند و من هم اتفاقاً بدم نیامد، در حقیقت کل سیستم آموزشی دانشگاه را زیر سوال بردند. اگر دانشجو میتواند بدون حضور در کلاس در امتحان شرکت کند، دیگر چرا این قدر هزینه میکنند برای کلاس و استاد؟ مدیریت دانشگاه باید برای حضور دانشجو در کلاس ارزش قائل باشد نه این که از او تعهد بگیرد که کلاس نیاید! به نظرم این مورد کاملاً استثنایی است. اگر دانشگاه درست و حسابی بود حتا اگر مشکل انضباطی هم حل میشد به خاطر عدم حضور در کلاس تا آن موقع باید تعیین تکلیف میکرد. مثلاً میگفت این ترم که دارد تمام میشود حذف ترم کن ترم بعد بیا. یا حداقل میگفت دیگر امکان غیبت نداری. تنها چیزی که برای آنها اصلاً مهم نبود کلاس رفتن دانشجو بود. <br />
البته باید این را هم اضافه کنم که اصولاً گروه زبان آن دانشگاه خیلی فشار روی دانشجویان نمیآورد و خیلی دانشجو لازم نبود زحمت مطالعه در طول ترم را بکشد. من و برخی دوستانم تقریباً همه درسها را آخر ترم و شب امتحان نگاه میکردیم. به نظرم میشد اصلاً ترمهای گروه زبان را یکماهه برگزار کرد. اول ترم استادها کتابها و منابع امتحان را مشخص کنند و بعد از یک ماه از بچهها امتحان بگیرند. در طول ترم عملاً دانشی مبادله نمیشود. بعضی استادهای محترم چیزی که یاد نمیدادند اتفاقا یک سری اشتباهات را به ذهن دانشجویان فرومیکردند که همان چیزی هم که از قبل میدانست هم از بین میرفت. اینها به خاطر سوابق بسیجی و بقیه مسائل بورسیه و مدرک گرفتند و استخدام هم میشدند اتفاقا پست هم زود میگرفتند. بعضی استادهایی که دروس تخصصی مترجمی را تدریس میکردند تحصیلاتشان ربطی به مترجمی نداشت، یعنی خودشان همان واحدهایی را که تدریس میکنند در دوره تحصیلشان نگذراندند! وضع ادبیات انگلیسی کمی بهتر بود. چند تا استاد خوب البته هنوز در گروه هست که به درد دانشجویان میخورند.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-19384243550515998802010-02-13T22:17:00.004+03:302010-02-13T22:23:28.546+03:30رد صلاحیت برای شورای صنفیدر دورهی چهارسالهی من در دانشگاه دو بار انتخابات شورای صنفی برگزار شد یکی در دورهی محمودی و دیگری در دورهی ناصری. در زمان محمودی که فکر کنم در سال 85-86 بود تبلیغات آنچنانی انجام نشد. من و دوستم در یک ائتلاف دو نفره از نشریه پنجره نامزد شدیم که انتخاب نشدیم. کل انتخابات را هم به بهانهی به حد نصاب نرسیدن شرکتکنندگان باطل کردند. البته در آن زمان هم جمعیت دانشکدهها را اعلام نکردند. در آن انتخابات برخی از رابطهای کمیته انضباطی مثل ابوطالب ایاز هم کاندیدا شده بودند. یک دختر لر در دانشکده ادبیات بیشترین رأی را آورد و یک ائتلاف داشتند فکر کنم به نام ائتلاف سپید که قومیتها با هم ائتلاف کرده بودند و از هر قومیتی چند نفر در آن ائتلاف نماینده داشتند. در انتخابات بعدی ائتلاف قومیتی شکل نگرفت.<br />
بار دوم در اواخر سال تحصیلی 86-87 بود که در این انتخابات ائتلاف همپیمانان فعالیتش را شروع کرد. در دو دانشکده علوم و مهندسی لیست کامل همپیمانان رأی آورد. در این باره بیشتر خواهم نوشت. اما یک نکتهی جالب که میتواند شخصیت محمود فاضل را به خوبی نشان دهد واکنشها و پاسخهایی بود که او در مورد رد صلاحیت من میداد.<br />
در دانشکده ادبیات یک فهرست کامل 11 نفره از ائتلاف همپیمانان درست کرده بودیم. البته بعداً متوجه شدیم که در انتخاب بعضی از آنها اشتباه صورت گرفته است. در لیست اولیه نامزدهای تأیید شدهی شورای صنفی اسم من و دو نفر دیگر از اعضای ائتلاف حذف شده بود. هیچ کدام از ما پروندهای در کمیته انضباطی نداشتیم، بقیه شرایط را هم دارا بودیم. به دفتر فاضل رفتم و علتش را پرسیدم، گفت یک نفر از آنها که اشتباه شده است و تصحیح میشود و دو نفر دیگر هم یک ترم دیگر بیشتر نیستند و به این خاطر حذف شدند. <br />
جالب اینجا بود که اگرچه واحد کم داشتیم هر کدام از ما دو نفر 21 واحد برای ترم بعد داشتیم اما شرایط ارائهی واحدها طوری بود که اگر هم میخواستیم نمیتوانستیم یکترمه درس را تمام کنیم. درسهای گروه برخیش مختص ترم زوج بود و برخی هم مختص ترم فرد. چون بعضی درسها در ترم بعد ارائه نمیشد اجباراً باید هشت ترمه میشدیم. این موضوع را توضیح دادم و فاضل به ظاهر قبول کرد و حتا تظاهر کرد به این که فوراً لیست را عوض خواهد کرد و دوباره لیست را اعلام میکند. اما چند روزی گذشت و هیچ خبری نشد. <br />
دوباره مراجعه کردم و گفت که باید از گروه نامه بیاورم. مسأله خیلی ساده بود یکی از شرایط این بود که باید نامزد انتخابات دو ترم از تحصیلش باقی مانده باشد. قاعدتاً از نظر قانون ــ که هیچ ربطی به دانشگاه سیستان و بلوچستان نداشت و در هیچ بخشی اعتنایی به آن نمیشد ــ کسی را میتوان به استناد آن رد صلاحیت کرد که نتواند دو ترم بماند. در صورتی که ما 4 ترم دیگر سنوات داشتیم و اگر میخواستیم تحصیلمان را کش بدهیم، به لحاظ قانونی 6 ترم وقت داشتیم و دانشگاه نمیتوانست محدودیتی ایجاد کند. از آن طرف هم به لحاظ محدودیت آموزشی نمیتوانستیم کمتر از 2 ترم دیگر تمام کنیم. مسئولان دانشگاه به طور کلی یا نمیخواستند یا نمیتوانستند مسائل حقوقی و منطقی خیلی ساده را بفهمند. <br />
در هر صورت من از گروه زبان نامه گرفتم که ما دست کم دو ترم دیگر تحصیلاتمان طول میکشد. این نامه را اول به دکتر ناصری و بعد هم به فاضل نشان دادم، باز هم تظاهر کرد که هیچ مشکلی نیست، از اول هم مشکلی نبوده و اسامی ما قطعاً به لیست اضافه میشود. برگشتم به خوابگاه ادبیات که یکی از دوستان که او هم پیگیر انتخابات شورای صنفی بود به من زنگ زد و گفت: «فاضل میگوید مشکل آموزشی داری و تأیید نمیشوی.» قرار گذاشتیم باهم پیش فاضل برویم ببینیم قضیه از چه قرار است. رفتم پیشش باز همان حرف سابقش را تکرار کرد که هیچ مشکلی نیست و تأیید شدی. همان طور که از اتاق فاضل میآمدم بیرون دوستم از مهندسی آمد، به فاضل گفتم: «پس چرا به این دوستم گفتی که رد صلاحیت شدم؟» گفت: «طوری نیست من به او این طوری گفتم!» گفتم: «پس شما به هر کسی یک طوری صحبت میکنی؟» گفت «نه ببین من به شما گفتم تأیید میشوی به این دوستت گفتم تأیید نمیشوی به خودت که نگفتم.» جالب اینجا بود که دوست دیگر ما از علوم رسید و او هم نزدیک شد اما حرفی نزد و در آنجا فاضل حرف جالبی زد و گفت: «به تو باید جوب بدهم؟!» یعنی تو که دیگر از خودمان هستی به تو که دیگر نباید جواب بدهم!<br />
در نهایت با ترفندهایی که با یک دانشجوی زبان اجرا کردند به طور کلی انتخابات ادبیات را لغو کردند و هیچ وقت هم اعلام نکردند که ما بالاخره تأیید شدیم یا نه. اما برای من راحت بودن آقای فاضل در دروغ گفتن به دانشجویان خیلی جالب و خاطرهانگیز بود و هنوز من این ویژگی ایشان را از یاد نبردم. <br />
<br />
جالب این بود که قانون دو ترم باقیمانده برای تأیید صلاحیت در شورای صنفی عیناً در مورد نماینده مدیران مسئول نشریات دانشجویی هم وجود داشت، اما در مورد آن انتخابات من تأیید صلاحیت شدم اما در شورای صنفی تأیید نشدم. احتمالاً علتش این بود که فاضل در آنجا نقشی نداشت.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-45265118801482447982010-02-05T23:07:00.005+03:302010-05-13T01:52:21.205+04:30آمار دانشجویانیکی از موضوعاتی که هیچ گاه دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان از آن سر در نخواهند آورد آمار دانشجویان است. از سوی مسئولان دانشگاه آماری بین 17 هزار تا 22 هزار نفر گفته میشود، اما کسی نمیتواند آمار دقیق را به دست بیاورد. امسال هم که از پذیرش دانشجوی شبانه کارشناسی خودداری کردند قاعدتاً باید آمار کمتر شده باشد.<br />
این مسئله زمانی برای فعالان دانشجویی مهم شد که مسئله انتخابات شورای صنفی پیش آمد. یکی از بندهایی آییننامه انتخابات این بود که باید 30 درصد (در مورد این درصد شک دارم، اگر اشتباه باشد بعدا تصحیح میکنم) از دانشجویان هر واحدی که شورای صنفی میخواهد در انتخابات شرکت کند. انتخابات سال 85 به همین بهانه باطل شد. سال 87 هم انتخابات برگزار شد، اما نتایج را تأیید نمیکردند. در حالی که آمار دقیق مشخص نبود، مسئولان میتوانستند در صورت تمایل به همین بهانه انتخابات را تأیید یا رد کنند. <br />
بعد ا زاتمام انتخابات، از معاونت وقت دانشجویی درخواست کردیم قبل از شروع شمارش آرای صندوق، آمار حد نصاب آرا را اعلام کند. اما به هیچ وجه زیر بار نرفت. من کمی با ایشان بحث کردم و گفتم با این حساب اگر شما از نتیجه خوشتان بیاید تأیید میکنید وگرنه رد میکنید. جالب این بود که حرف مرا تأیید کرد! تلاش ما فایده نداشت جز این که چند دقیقهای شمارش آرا به تأخیر افتاد.<br />
یکی دور روز بعد از انتخابات خودمان دست به کار شدیم. یک روز بچههای همپیمانان را که انتخاب شده بودند، بسیج کردیم که هر کدام آمار گروه و در نهایت دانشکده خودشان را از گروه آموزشی بگیرد تا خودمان جمع بزنیم و آمار دانشکدهها را به دست بیاوریم. دو سه ساعتی طول کشید و ما آمار دو دانشکده مهندسی و علوم را به دست آوردیم. با انتشار این آمار در ویژهنامه پنجره جلو ابطال انتخابات را گرفتیم. مسئولان هم وارد عمل شدند اما کمی دیر کردند چند ساعتی از کسب آمار تمام شده بود، که به تمام گروهها ابلاغ کردند که حق ندارند به هیچ کسی آمار دانشجویان را بدهند. بعد هم اعلام کردند آمار مورد تأیید دانشگاه را باید فقط از یک نهاد خاص بگیریم. <br />
دانشگاه سیستان و بلوچستان، دانشگاهی سراسری است و از بودجه عمومی استفاده میکند و نه تنها دانشجویان حق دارند از آمار باخبر شوند بلکه تمام مردم باید بدانند که در دانشگاهی که از بودجه عمومی استفاده میکند چه خبر است، دست کم چند نفر دانشجو دارد. <br />
البته ما میدانستیم که مسئولان دانشگاه از انتشار آمار عصبانی خواهند شد، چون آمار خیلی پایینتر از آنچیزی بود که ادعا میکردند، قصد هم نداشتیم در این مورد با آنها درگیر شویم، قصد ما فقط تأیید انتخابات بود، بنابراین فقط درصد شرکتکنندگان را اعلام کردیم که بهانهای نداشته باشند. با این حال دکتر ناصری از افشای این موضوع شاکی بود. در آن زمان رابطهی ایشان با بسیج دانشجویی خیلی خوب بود و مدام با رییس بسیج این طرف و آن طرف میرفتند. یادداشتی بدون نام خودش در نشریه سراج منتشر کرد و در آن مدعی شد که انتشار آمار باعث کم شدن سهمیه آرد و چیزهای دیگر میشود و کلی از ما انتقاد کرد. ما هم دوباره توضیح دادیم که آمار ندادیم بلکه نسبت شرکتکنندگان را اعلام کردیم و از این گذشته آمار دو تا دانشکده از 11 تا دانشکده اهمیت زیادی ندارد.<br />
از طرف دیگر شمس نجفی هم با دبیر جدید جامعه اسلامی رفاقتی نزدیک داشت و آنها هم یک نشریه منتشر کردند و شروع کردند به تردید وارد کردن در مورد صحت انتخابات و درصد شرکتکنندگان. حدود یک ماه طول کشید تا نتیجه انتخابات تأیید شد. البته سنگاندازی در کار شورای صنفی از روز بعد از تأیید انتخابات شروع شد.<br />
علت این که آمار اصلی دانشجویان دانشگاه را اعلام نمیکنند، خیلی روشن است و تقریباً همه میدانند. اما علت این که آمار واقعی و و آمار مورد ادعای دانشگاه این قدر با هم تفاوت دارد، به وضعیت دانشگاه برمیگردد. چون دانشگاه در منطقهای محروم واقع شده و به شیوهای کاملاً بدوی اداره میشود، بسیاری از کسانی که قبول میشوند اصلاً پایشان را به گورستان-پارک زاهدان نمیگذارند. برخی از دانشجویان مدتی طاقت میآورند اما بعد تحصیل را نیمهکاره رها میکنند. عدهی زیادی هم پس از چند ترم میهمانی و انتقالی میگیرند و فرار میکنند. تا آن جایی که من خبر دارم، هیچ لزومی برای حذف کردن آمار این افراد وجود ندارد. <br />
پینوشت: اگر در اینجا مواردی از عملکرد نامناسب دکتر ناصری نوشتم، بدین معنی نیست که بقیه بهتر بودند. انصافاً در مدتی که ایشان مسئولیت داشتند وضعیت فعالیتهای دانشجویی خیلی خوب بود، البته در کارشان نقایص فراوانی هم بود. من دقیقم نمیدانم اگر در منصبشان میماندند همین کارهایی را که نفر بعدی کرد انجام میدادند یا نه، شواهدی در اواخر فعالیتشان وجود داشت، که نشان میداد ایشان هم برنامه فشار بر فعالان دانشجویی را در دستور کار داشت. اما آنچه روشن است بعد از رفتن ایشان اوضاع خیلی بدتر شد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-71167709108042918122010-01-30T21:58:00.000+03:302010-01-30T21:58:00.488+03:30بیپولی<b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
هیچ شرمی ندارم از اینکه اعتراف کنم در ترم دو سوم حضورم در دانشگاه، آنقدر در فشار مالی بودم که همیشه مسیر ادبیات تا سازمان مرکزی را پیاده میرفتم تا از اینترنت استفاده کنم چون در آن سال هنوز مراکز اینترنت ادبیات و مهندسی افتتاح نشده بود. همانطور که در ابتدا گقتم از اعتراف به این که حتی برای استفاده از خط واحد شدن هم مشکل داشتم شرمی ندارم اما میتوانم با غرور بگویم درست در روزهایی که حتی دادن 25 تومان برای سوار شدن به اتوبوس خط واحد برایم مشکل بود پیشنهاد شغلی نیمهوقت را به خاطر آن چه با معتقداتم منافات داشت، رد کردم. جریان آن هم این بود که سپاه به یک دانشجوی ترم دو یا سه غیر بومی رشته روانشناسی نیاز داشت تا به صورت پاره وقت تا پایان دوره دانشگاه با حقوق 170 هزارتومان کار کند و بعد از اتمام دوره دانشگاه استخدام شود. یک نفر واسطه، همکلاسیام مصطفی ن را در جریان گذاشته بود و او هم من را پیشنهاد کرد و من هنگام دیدار حضوری با آن واسطه، بلافاصله گفتم که این کار با عقاید من جور نیست پیشنهادش را رد کردم.<br />
و یک نکته خارج از موضوع و بیربط: بعدها در ترم آخر، همان مصطفی ن 30هزارتومان ازم قرض کرد و هرگز پس نداد! اکنون هم برای همیشه گوشیاش را خاموش کرده و تا من خبری از او نداشته باشم شاید نمیداند که پول طبقه پرولتاریا خوردن ندارد!ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-67203445235749605972010-01-27T21:56:00.000+03:302010-01-27T21:56:00.408+03:30قصت!<b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
آنچه در این چند خط به آن اشاره خواهم کرد مربوط به یکی دیگر از روزهای پردروغی است که در اسفند 87 در دانشگاه سیستان و بلوچستان رخ داد که البته موضوع اصلی خاطرهام، به نوعی خارج از دانشگاه میباشد، ماجرا این بود که مسئولین دانشگاه، ابتدا به علی باقری اجازه ورود به خوابگاه برای بردن وسایلش را دادند و سپس نگهبانان بر سر او ریختند و تا مرز بیهوشی وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و بعد برای این که دست پیش را بگیرند شکایتی تنظیم کردند و بی شرمانه نوشتند که علی باقری کامران جلیل همراه با فرهاد شاهمرادلو از نردههای دانشگاه به قصد سرقت وارد دانشگاه شدهاند. بدین ترتیب مأموران کلانتری 11، ما سه نفر را بازداشت و به آن کلانتری منتقل کردند. در کلانتری و هنگام بازجویی شفاهی، آن آقای محترم با صدای بلند و حق به جانب از نام و نام خانوادگی و محل سکونت و اتهامهای همیشگی پرسید که همه را پاسخ دادم. سپس با همان لحن از من پرسید که آیا شما لقبی هم دارید؟ من هم پرسیدم منظورتان چیست و او پاسخ داد که آیا شما را به اسم دیگهای هم میشناسند؟ من هم جواب دادم: آره تو دوران دبیرستان دوستانم به من میگفتند دیوید بکهام! تا این را گفتم فریاد زد با من از این شوخیها نکن بچه! اما احساس کردم لحن او در سوالات بعدی اندکی آرام تر شد و حتی او هم خنده اش گرفته بود. در ضمن در بازجویی کتبی، دوبار املای کلمه قصد را این شکلی نوشته بودند:«قصت»! شاهد زنده این مدعا علی باقری ست.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-45402336307518692862010-01-26T21:26:00.001+03:302010-05-13T01:56:20.263+04:30ماجرای بزغاله<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
بعد از این که احمدی نژاد در یک سخنرانی، فهم و شعور منتقدان و روشنفکران را کمتر از بزغاله خواند در نقد این اظهار نظر شاهکار، مطلبی تقریبا تندی در تیتر یک قلم انجمن نوشتم و مفهومش این بود که کسانی که منتقدانش در حد بزغاله اند حتما خودشان هم در همان حد بوده اند که منتقدانش چنین بار آمده اند. از عصر آن روز تا چندین روز بعد، چندین نفر از دانشجویانی که به ظاهر ظاهرا عضو بسیج یا نهاد بودند در هر فرصتی که بدست میآوردند جلوم سبز میشدند و از تهیه طومار علیه من و شکایت دفتر احمدینژاد و تهدیدهای از این دست میکردند. در این میان دانشجویی بنام ابراهیمی که به گمانم اهل اصفهان و رشته علوم تربیتی بود چندین بار با من صحبت کرد و از من خواست که نوشته خود را تکذیب کنم و حتی در یک مورد صراحتاً ادعا کرد: «ما میدانیم که متن از تو نیست و دبیران انجمن اقتصاد به نامهای محمد احسانی و مرتضی سیمیاری این متن را نوشتهاند و به نام تو زدهاند و از بیتجربگیات سوءاستفاده کردهاند! بیا و حقیقت را به ما بگو تا کمکت کنیم!»<br />
این رویداد مربوط به زمانی است که محمد احسانی مدیر مسئول قلم انجمن بود. راستش را بخواهید هنگامی که تهدیدهای چون اخراج از دانشگاه و شکایت دفتر ریاست جمهوری وقت جمهور و تهیه طومار شد میترسیدم از این که این اتفاقات واقعاً بیفتد. به همین خاطر، ترسم را با محمد احسانی در میان گذاشتم و او گفت که مدیر مسئول اوست و نگرانی نداشته باشم. ابراهیم از قانون مطبوعات و مسئول بودن مدیر گفت و همچنین عنوان کرد که اگر ظرف 40 روز شکایتی نشود موضوع شکایت منتفی میگردد. علی باقری و چند تن دیگر از دوستان هم اعلام حمایت کردند و خیالم راحت شد. بعدها به تدریج موضوع کمرنگ شد و همه چیز فراموش شد.<br />
</div><br />
</div>ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-2782062374217750242010-01-23T21:24:00.002+03:302010-05-13T01:55:03.776+04:30دروغ وبیشرمی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
اسفند ماه 88 ماه تلخ حضورم در دانشگاه سیستان و بلوچستان بود چراکه از هر طرف فشار بر فعالین دانشگاه افزایش یافته بود و احکام متعدد اخراج و تعلیق و ممنوع الورودی و حتی ضرب و شتم آنان خاطر هرکس را آزرده میکرد. ماجرایی که در این چند خط به به آن اشاره میکنم مربوط به اواخر اسفند 88 و هنگامی ست که حکم تجدید نظر 8 دانشجوی ممنوع الورود صادر شد و علی باقری همراه کامران جلیل و فکر کنم صالحی همچنان ممنوع الورود باقی ماندند. یکی دو روز پس از ابلاغ رای، علی باقری از من خواست تا به دفتر کمیته انضباطی رفته و از شمس بخواهم که چند دقیقه ای به باقری و جلیل اجازه ورود به خوابگاه دهد تا آنان وسایل شخصی شان را از خوابگاه خارج کرده و به شهرستان بروند. هنگامی که به دفتر کمیته انضباطی رفتم شمس نجفی حضور نداشت و با کریمی جریان را در میان گذاشتم و او با شمس تماس گرفت و شمس به او گفته بود که علی باقری و کامران جلیل جلو درب دانشکده ادبیات منتظر باشند که او هماهنگیهای لازم را انجام دهد. من موضوع را به علی گفتم و تا درب دانشکده ادبیات آنان را همراهی کردم و خداحافظی کردم. اما چند دقیقه بعد بهنام زنگ زد و خبر داد که اطلاعات استان این دو نفر را جلو درب ادبیات دستگیر و به مکان نامعلومی انتقال داده است. مشخص شد که منظور شمس از هماهنگی ، هماهنگی با اطلاعات و دادن گزارشهای غلط و تحریک ماموران اطلاعات برای دستگیری دوباره این دو نفر بخاطر انتشار عکسهای زخمی شدن علی باقری در اثر ضرب و شتم توسط نگهبانان دانشگاه، در سایتهای خبری بوده است. گفتن دروغ به این آشکاری و این درجه از بی شرمی اگرچه از سوی اشخاصی چون شمس و کریمی زیاد دور از انتظار نبود اما این تجربه تلخ باعث شد که هرگز از یاد نبرم که کسانی که آدم فروشی کسب و کار آنان است هرگز قادر به ترک این رذالت نخواهند بود.<br />
</div>ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-26905578502473200942010-01-21T21:22:00.000+03:302010-01-21T21:22:30.648+03:30دلتنگیهای من<b>فرهاد شاهمرادلو</b><br />
از ابراهیم تشکر میکنم که روزی روزگاری در دانشگاه سیستان و بلوچستان را راه انداخت چرا که هر سطری که در این مکان نگاشته میشود یادگار یک دوره بهیادماندنی است دوره ای که اگر پروندهسازیها و دروغها و تهمتها و برخوردهای سال آخر آن را نادیده بگیریم دورهای زیبا و خوش میتواست باشد.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که از سلف سرویس بیرون میآمدم و ابراهیم را روبروی سلف در حال توزیع پنجره میدیدم. نشریهای که پر از مطالب خواندنی بود و همه هر هفته منتظر توزیع آن بودند. پنجره بی نام ابراهیم در هیچ جای دانشگاه شناخته شده نبود.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که کاغذ اخبار با مقداری پول خورد و درشت، روبروی دفتر انجمن ادبیات قرار داشت و هر کس که از آن جا میگذشت با شوق و ذوق بسوی میز کوچک توزیع آن کشیده میشد.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای لحظههای که مرتضی سیمیاری با شور و شوق فراوان، از رسالت آگاهیبخشی دانشجویان و گسترش اندیشههای دمکراسیخواهی جنبش دانشجویی از حوزه دانشگاه به حوزههای اجتماعی سخن میگفت.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که مقالات ارسالی برای قلم انجمن را برای محمد احسانی مدیر مسئول آن زمانش میخواندم و او با سرعت مثالزدنی همه را تایپ میکرد و مسئولیت همه مطالب را به عهده میگرفت و سعی میکرد به اعضای انجمن هیچ آسیب و ضربه ای وارد نشود.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که کامران جلیل، با قلم تیز خودش ، دست انجمن اسلامی مستقل(57) را رو میکرد و آنان را به جنگ اندیشهها دعوت میکرد. <br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزی که سروش پارسا در جریان تحصنی که علیه اقدامات کمیته انضباطی دانشگاه برگزار شده بود، از حاضران خواست که در اعتراض به قانونشکنیهای این نهاد، چند دقیقه کف ممتد بزنیم و دانشجویان حاضر 5 دقیقه به صورت ممتد دست زدند.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که همراه ستار محمودی دو نفری قلم انجمن را میبستیم و به صورت منظم بیرون میدادیم. من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که با ستار محمودی و رضا امیرزاده نقد کتاب میگذاشتیم و شب شعر میرفتیم.<br />
من هنوز هم دلم تنگ میشود برای روزهایی که علی باقری تک و تنها، ساعتها در دفتر انجمن ادبیات میماند و مشغول جمعآوری اخبار و بستن کاغذ اخبار بود. من برای تکتک لحظاتی که با این دوستان گذراندم دلم تنگ میشود و برای همه آنان بهترین آرزوها را دارم.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-1040958747288607842010-01-18T16:57:00.004+03:302010-05-13T01:53:33.179+04:30واکنش گروه زبان به نشریه پنجرهنشریه پنجره در ابتدا عموماً با همکاری دانشجویان زبان منتشر میشد و از آنجا که بحث نشریه پنجره در کلاس زیاد مطرح میشد، اغلب دانشجویان خوانندهی این نشریه بودند. بعضی هم به اشتباه گمان میکردند که نشریه مختص دانشجویان زبان است. بعضی هم فکر میکنند متعلق به السا انجمن علمی گروه زبان است. از آنجا که اخبار گروه اطلاع زیادی داشتیم، پوشش خبری ما در این مورد بیشتر از گروههای دیگر بود و همین باعث میشد که حساسیت بیشتری به نشریه داشته باشند.<br />
اولین واکنش گروه به نشریه زمانی رخ داد که حسام رضایی عکسی بیخبر (پاپارتیزی) از آقای داورپناه و سارانی در حالی که دست در دست هم و خندان در جلو گروه قدم میزدند گرفت و در پنجره منتشر کرد. از آن به بعد هم ما هر شماره یک عکس در پنجره منتشر میکردیم. هم آقای داورپناه و هم آقای سارانی از انتشار این عکس ناخرسند بودند. حسام جدا و من هم جدا برای گفتگو با این استادان محترم احضار شدیم و صحبت کردیم. صحبتهای دکتر سارانی خیلی دوستانه بود. اما آقای داورپناه کمی در مورد پنجره سوء تفاهم داشت. از انتشار عکس ناراضی بود و میگفت که انتشار این عکس بدین معنی است که استادان دانشگاه کار مهمی ندارند و یللی تللی میکنند. من برعکس استدلال کردم که این عکس نشان میدهد که استادان دانشگاه آدمهای خونگرمی هستند و رابطهی خوبی با هم دارند. گفتم اگر توضیحی را لازم میدانید ما آمادهی انتشارش هستیم. اما او از من درخواست کرد که از این به بعد قبل ازانتشار نشریه پنجره مطالب نشریه را برای تأیید پیش او ببرم! گفتم دلیلی برای این کار وجود ندارد. گفت مگر این نشریه متعلق به گروه زبان نیست و من توضیح دادم که نشریه شخصی است و ربطی به گروه ندارد. <br />
سوء تفاهم برطرف شد و من برای این که حسن نیتم را نشان بدهم و گمان نکند که خصومت خاصی با گروه دارم، تقاضا کردم مصاحبهای با او دربارهی مسائل گروه انجام بدهم. او هم استقبال کرد و قرار گذاشتیم و مصاحبه انجام شد و در پنجره هم چاپ شد. البته زمانی نشریه توزیع شد که مدیر گروه عوض شد و خانم موسیپور جایگزین آقای داورپناه شد. مدیریت آقای داورپناه در ابتدا خیلی سختگیرانه بود در حدی که به دانشجویان اجازه نمیداد میهمانی یا انتقالی بگیرند. یعنی مواردی بود که دانشگاه مقصد حاضر بود دانشجو را بپذیرد اما دانشگاه مبدأ اجازه نمیداد. کمکم وضعیت تغییر کرد و اوضاع بهتر شد. خانم موسیپور هم انصافاً مدیریت خیلی خوبی داشتند و تا جایی که ممکن بود کار دانشجویان را راه میانداخت. البته اخراج استادان شایستهای چون دکتر بهتاش یا آقای جهانتیغ هم در دورهی ایشان رخ داد. در مورد بهتاش به نظرم تصمیم از بالاتر گرفته شده بود و کاری از دست گروه برنمیآمد. اما گمان میکنم میتوانستند جهانتیغ را نگه دارند و خودشان نخواستند. <br />
در موارد دیگری هم گروه زبان با پنجره مشکل پیدا کرد که در یادداشتهای بعدی توضیح خواهم داد.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8837019506539134498.post-21079204098923410672010-01-14T03:43:00.002+03:302010-01-14T03:43:51.174+03:30کارگاه نقد و بررسی نشریات دانشجویییکی از اقدامات خوبی که انجمن اسلامی دانشکده ادبیات در دانشگاه انجام داد برگزاری کارگاه نقد نشریات دانشجویی بود. علی پارسا متولی این کار بود. دانشجوی آزادیخواه و فعالی بود، حتا میشود گفت بیشفعال هم بود. چند روز قبل از این که این نشستها را شروع کند با چند نفر از دستاندرکاران نشریات دانشجویی جلسهای گذاشت و در این مورد بحث کردیم که چطور این نشستها برگزار شود. من در آن جلسه گفتم که به نظرم نشریات دانشجویی دانشگاه آنقدرها ظرفیت نقد کردن را ندارند و این جلسات احتمالاً نتیجهاش جز دلخوری برخی افراد نخواهد بود. پارسا نظر دیگری داشت و قرار شد نشریاتی که ظرفیت نقدشان بیشتر است را اول نقد کنیم و بعد بقیه را. <br />
مسألهی اصلی این بود که نشریات دانشجویی آنجا اکثراً قومیتی بودند و نمیشد این نشریات را خیلی نقد کرد. اگر نشریه نقد میشد ناخودآگاه خصومت با قومیت مربوط تلقی میشد. نشریات قلم انجمن و پرژیا از انجمن اقتصاد و کاغذ اخبار از انجمن ادبیات جزو نشریات خوب دانشگاه بودند. ژینو نشریه کردها بود، استون نشریه بلوچها و دژ سپید هم مال لرها بود که یک شماره بیشتر در نیامد. ترکمنها هم نشریه سارغذد را داشتند نشریهی حرفهای خیلی خوبی هم در زمینهی کاریکاتور و طنز داشتیم به اسم کاکتوس که بیشتر در دانشکده مهندسی توزیع میشد. آبگینه هم نشریه خوبی بود که انجمن ادبیات در زمینه حقوق زنان درمیآورد.<br />
نشریه ندای آغاز نشریه مستقلی بود از مجید حیدری. مدتی توقیف شد و در دورهی بعد با ظاهر خیلی بهتری منتشر شد و بعد هم در ترم آخر تحصیلات مدیرمسئول خودخواسته منحل شد. برخی نشریات بعد از برگزاری کارگاههای نقد به نظرم پیشرفت خوبی کردند. کاغذ اخبار اشکالات فنی در صفحهآرایی داشت، کمکم مشکلاتش برطرف شد، در دورهای هم قطع نشریه را بزرگتر کردند، اما ظاهراً مدیریت مالی خوبی نداشتند به ناچار به همان قطع معمول A4 برگشتند. فضای زیادی از صفحات نشریه را به طور سنتی به شعار اختصاص داده بودند و در هر شماره شعاری مینوشتند که متأسفانه بعضی وقتها در نوشتن این شعارها هم اشتباهاتی صورت میگرفت. من به هدر دادن بیخودی صفحاتشان انتقاد میکردم، آنها هم ابتدا برای تغییر قالب صفحه مقاومت نشان میدادند. اواخر کار کاغذ اخبار تقریباً از همهی فضاهایش به صورت حرفهای استفاده میکرد. آبگینه هم شمارهی اولش چنگی به دل نمیزد اما شمارههای بعدی به نشریهای جدی و اثرگذار تبدیل شد به طوری که سال 87 جنجالی هم شده بود. نشریه قلم انجمن نشریهی خوبی بود و نویسندگان بیشتری نسبت به بقیهی نشریات دانشجویی داشت. اما رویکردش به بیرون دانشگاه بود و علاقهی خاصی به دانشگاه امیرکبیر و دفتر تحکیم وحدت داشت و اخبار آنجا را به خوبی پوشش میداد، اما اصولاً به مسائل داخل دانشگاه کاری نداشت. البته این رویکرد در سال آخر عوض شد. رویکرد خود انجمن اقتصاد هم تقریباً همین طور بود. پرژیا مجلهای حرفهای بود و میتوانست با مجلات بیرون دانشگاه رقابت کند. صفحهارایی خوبی داشتند و مطالبشان هم ویرایش و یکدست میشد و نوشتهها تقریباً روان و بیاشکال بود. از نظر مدیریت مالی هم خیلی فعال بودند و جذب آگهی خوبی داشتند. <br />
در سالهای 84 و 85 فضای نشریات دانشگاه در اختیار اصلاحطلبان بود و اصولگرایان چندان کار مطبوعاتی نمیکردند. نشریاتی هم که از سوی بسیج و دیگر نهادهای حکومتی منتشر میشد، نسبتاً نجیب بودند و خیلی تهاجمی عمل نمیکردند. تقریباً از نیمهی دوم سال 86 اصولگرایان دانشگاه به تکاپو افتادند که فعالیت مطبوعاتی بکنند. با آمدن پورذهبی این گونه نشریات سر و سامان بیشتری پیدا کردند. جالب این بود که مدیران مسئول و دستاندرکاران این گونه نشریات عمدتاً دانشجویانی بودند که دچار اختلالات عمیق شخصیتی بودند. یعنی اگر یک آدم دلسوز با اینها برخورد میکرد، قطعاً آنها را به روانکاو معرفی میکرد. اما مسئولان دانشگاه از آنها برای دری وری گفتن به دانشجویان منتقد و اصلاحطلب استفاده میکردند. <br />
آنها آزاد بودند که به هرکس و هر نهادی هر توهینی که خواستند بکنند و به هیچ کس پاسخگو نبودند. نشریه 16 آذر به خاطر انتشار مصاحبهای با تاجزاده نشریه پنجره و کاغذ اخبار را وابسته به احزاب معرفی کرد و گفت که از آنها بودجه گرفتهاند. جوابیه ما را هم هیچ وقت منتشر نکرد. خیمه همپیمانان را تکفیر کرد و حکم ارتداد چند نفر را صادر کرد اما پاسخ همپیمانان را چاپ نکرد. یواسبیامروز با صراحت به من تهمت ارتباط با امریکا زد، اما پاسخ من را چاپ نکرد. شکایت هم ازش کردم که هیچ وقت مطرح نشد. (تنها نشریه اصولگرایی که جوابیه منتشر کرد، نشریه سراج بود که اشتباهاتی در مورد کمیته ناظر کرده بود و بعد توضیحات مرا چاپ کرد.) با پشتوانه پورذهبی و دیگر مسئولان دانشگاه، آنها از نشریه دانشجویی به جای چماق استفاده میکردند. نشریاتشان آمیزهای از فحش، دروغ و تهمت و تکفیر بود. با وجود این که دانشگاه و نهادهای حکومتی خارج از دانشگاه از جمله ارشاد زاهدان به آنها امکانات میداد، باز هم با چاپ رنگی و قطع بزرگ هم نمیتوانستند جلو نفوذ نشریات اصلاحطلب سیاه و سفید و A4 را بگیرند. در واقع نشریات دانشجویی اصلاحطلب بودند که افکار عمومی دانشگاه را شکل میدادند. کاغذ اخبار، پنجره و شورا در آخرین شمارهها فروشی بین 500 تا 700 نسخه داشتند که در یکی دو روز توزیع میشد. از قلم انجمن هم استقبال خوبی میشد اما چون در انتشارات دانشگاه چاپ میشد تیراژش محدود به 250 نسخه بود. وقتی در رقابت مطبوعاتی نتوانستند کاری از پیش ببرند دانشجویان منتقد و فعالان مطبوعاتی را ممنوعالورود کردند و بعد هم خود به خود نشریات اصلاحطلب منحل شدند. چهار نفر از هشت نفری که ممنوعالورود شدند مدیر مسئول نشریات بودند. الآن هم تا جایی که خبر دارم، دیگر نشریهی اصلاحطلبی در آنجا منتشر نمیشود و جالب است که نشریات اصولگرایشان باز هم همان رویه تهاجمی را دارند ادامه میدهند و با نبود نشریات اصلاحطلب با آسیابهای بادی میجنگند. <br />
بحث منحرف شد، خواستم بگویم که این کارگاههای نقد نشریات که به همت علی پارسا در انجمن ادبیات برگزار شد، تأثیر خیلی خوبی داشت و بعد از آن تقریباً همهی نشریات حرفهایتر عمل میکردند. میشد تحول را در اغلب نشریات دید. ضمن این که زمینهی آشنایی دستاندرکاران نشریات را هم با همدیگر فراهم میکرد و باعث گسترش همکاری آنها میشد. حیف که استبداد حاکم بر دانشگاه تمام نشریات زنده را قلع و قمع کرد و از میان برد، وگرنه دانشگاه اگر هر ایرادی داشت دست کم چند سال فضای مطبوعاتی رقابتی خوبی را در آنجا شاهد بودیم و تنها دلخوشی ما بود و اگر تداوم مییافت، دانشگاه سیستان و بلوچستان میتوانست در زمینهی فعالیت مطبوعاتی حرفی برای گفتن داشته باشد. با این وضعیت اسم آن دانشگاه را باید گورستان-پارک بگذاریم.ابراهیمhttp://www.blogger.com/profile/05866995432521573377noreply@blogger.com14