ایام امتحانات پارسال در دانشگاه سیستان و بلوچستان مصادف با روزهای انتخابات بود. من اما نمیتوانستم هیچ گونه فعالیتی بکنم از من تعهد گرفته بودند که هیچ گونه فعالیت سیاسی و صنفی و غیره نباید بکنم. جنبش سبز در دانشگاه فراگیر شده بود. بعضی از دانشجویان با جدیت زیادی دستبندهای سبزشان را به دستشان میبستند. مثل لباس کار شده بود صبحها دستبند را میبستند و شبها موقع خواب آن را باز میکردند. جدیت دانشجویان در این کار برایم خیلی جالب بود.
برای اولین بار در انتخابات ایران رنگ نماد یک گرایش سیاسی شده بود. دیگر لازم نبود با کسی صحبت کنی تا بفهمی چه موضعی دارد، داشتن دستبند سبز خودش گویای همه چیز بود و همین امر هم باعث گسترش سریع جنبش سبز شد. آن زمان من خیلی دوست داشتم که از دستبند سبز استفاده کنم اما میدانستم که مسئولان دانشگاه منتظر بهانهاند، دستبند نمیزدم اما اگر کسی در مورد انتخابات نظر من را میپرسید موضعم را اعلام میکردم.
یک بار هم که برای دیدن دوستان انجمنی به ستاد کروبی در خیابان دانشگاه رفتم، بعضی از دوستان خواستند که وارد بحث سیاسی شوم و از موسوی حمایت کنم. اما حمایت از موسوی آن هم در ستاد کروبی خیلی منصفانه نبود و در ضمن قول داده بودم که فعالیت سیاسی نکنم، بنابراین وارد بحثهای آنها نشدم. در داخل آن ستاد خبرچینهای دانشگاه و پسر اکبری دائم رفت و آمد داشتند و کلیه گفتگوها زیر نظر غیرمستقیم مسئولان دانشگاه انجام میشد.
حمایت برخی از خبرچینهای دانشگاه و نیروهای ارزشی از موسوی باعث تردید برخی از دانشجویان شده بود، اما من معتقد بودم حمایت ما از موسوی درست است و آنها اشتباه میکنند نه ما. حمایت ارزشیها از موسوی یا ناشی از عدم شناخت کافی بود یا برای نفوذ در ستادهای انتخاباتی.
روز انتخابات دقیقاً بین دو تا از امتحانات من بود. بعد از برگزاری انتخابات البته یک روز دانشگاه را تعطیل کردند و امتحانات عقب افتاد. روزهای قبل از انتخابات برای دیدن شور و شوق انتخاباتی دانشجویان و مردم به خیابان دانشگاه میرفتم. شور و هیجان مردم وصفناشدنی بود. روز آخر تبلیغات که دقیقا شب امتحان من بود، به خیابان رفته بودم، حالت مردم از تبلیغ سیاسی به جشن تبدیل شده بود، جشنی زودهنگام برای پیروزی.
فعالان دانشجویی دانشگاه که عضو انجمنهای اسلامی بودند بیشتر در ستاد کروبی بودند و اکثریت دانشجویان در ستاد موسوی فعالیت میکردند. قبل از این که بگیر و ببند در دانشگاه شروع شود، ستاد 88 را برای حمایت از خاتمی تشکیل داده بودیم. بعداً قرار شد این ستاد از موسوی حمایت کند. اعلام حمایت ستاد 88 از موسوی هم مشکلاتی به وجود آورد، برخی از اعضای انجمن اسلامی که بین تحریم و حمایت از کروبی تردید داشتند، از این موضعگیری ستاد 88 انتقاد کردند. اما بعد از انتخابات دیگر این اختلافات از میان رفت و همه از جنبش سبز حمایت کردند.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سهشنبه
سرقت ادبی
اوایل انتشار نشریه پنجره یک دانشجوی بومی از طریق یکی از همکاران پنجره که همکلاسی من بود، ابراز تمایل شدید میکرد که با پنجره همکاری کند. من او را ندیدم ولی گفتم مقالاتش را بیاورد تا بررسی کنیم و در پنجره استفاده کنیم. طولی نکشید که چهار پنج تا یادداشت آورد و به نسبت مطالب دانشجویی نوشتههای خیلی منسجمی بود و جالب این بود که هیچ گونه خط خوردگی هم نداشت. خیلی مرت بود. معمولاً نوشتههای دانشجویان پر از خطخوردگی و تکهتکه است. بخشی از نوشتهها جا میماند و فلش میزنند که مثلاً ادامه در فلان جا یا پشت صفحه و از این جور شلوغبازیها. نوشته آقای شهرام د. کاملاً مرتب بود و من مانده بودم. کدام یکی را منتشر کنم و حقیقتاً همهی آنها ارزش چاپ شدن را داشت. بالاخره یکی را با عنوان «سوپرمنها» در پنجره منتشر کردیم و قرار شد بقیه را هم به تدریج منتشر کنیم.
نشریه را پخش کردیم و اتفاق خاصی نیفتاد. بعد از توزیع نشریه، نسخهی پیدیاف پنجره را آماده کردم و برای دوستان خارج از دانشگاه فرستادم. چیزی نگذشت که یک ایمیل عجیب به دستم رسید. یکی از خوانندگان نسخهی پیدیاف پنجره توضیح داد که یادداشت سوپرمنها از محمدجواد مظفر است و قبلاً در کتابی که شامل مجموعه مقالاتش بوده منتشر شده است. با او صحبت کردم تا ببینم خبرش قطعی است یا این که صرفاً شباهت در عنوان است، به من اطمینان داد که عین همان مقاله است و هیچگونه تغییری نکرده است. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که اسم نویسنده را از نسخه پیدیاف حذف کردم.
اگر چه از رفتار این دانشجو تعجب کردم اما فهمیدم که چرا یادداشتهای او آن قدر مرتب است، وقتی رونویسی بکنید دیگر نوشتهش ما خیلی شلوغ نمیشود. وقتی دائم فکر میکنید تا چیزی بنویسید معمولاً نوشته شلوغ میشود. به یادداشتهایی که زیادی مرتب هستند باید شک کرد!
سعی کردم موضوع را مخفی نگاه دارم تا آبروی آن دانشجو نرود، ضمن این که به هر حال افشای این رسوایی تا حدودی بر حیثیت نشریه هم لطمه میزد.
نشریه را پخش کردیم و اتفاق خاصی نیفتاد. بعد از توزیع نشریه، نسخهی پیدیاف پنجره را آماده کردم و برای دوستان خارج از دانشگاه فرستادم. چیزی نگذشت که یک ایمیل عجیب به دستم رسید. یکی از خوانندگان نسخهی پیدیاف پنجره توضیح داد که یادداشت سوپرمنها از محمدجواد مظفر است و قبلاً در کتابی که شامل مجموعه مقالاتش بوده منتشر شده است. با او صحبت کردم تا ببینم خبرش قطعی است یا این که صرفاً شباهت در عنوان است، به من اطمینان داد که عین همان مقاله است و هیچگونه تغییری نکرده است. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که اسم نویسنده را از نسخه پیدیاف حذف کردم.
اگر چه از رفتار این دانشجو تعجب کردم اما فهمیدم که چرا یادداشتهای او آن قدر مرتب است، وقتی رونویسی بکنید دیگر نوشتهش ما خیلی شلوغ نمیشود. وقتی دائم فکر میکنید تا چیزی بنویسید معمولاً نوشته شلوغ میشود. به یادداشتهایی که زیادی مرتب هستند باید شک کرد!
سعی کردم موضوع را مخفی نگاه دارم تا آبروی آن دانشجو نرود، ضمن این که به هر حال افشای این رسوایی تا حدودی بر حیثیت نشریه هم لطمه میزد.
اشتراک در:
پستها (Atom)