۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

درباره حجاب

مدتی پیش در واکنش به یادداشتی که درباره مصاحبه با تاج‌زاده نوشته بودم و از خانمی به نام سحر دانشور نام برده بودم، ایشان توضیحی در پیام‌گیر سایت شخصی من داد و از آن‌جا از طریق لینکی که گذاشته بود با وبلاگ ایشان آشنا شدم. چون آن‌جا دیگر قصد پرداختن به مسائل دانشگاه را نداشتم پاسخی ندادم. این‌جا هم نوشته را فقط به قصد پاسخ‌گویی به ایشان نمی‌نویسم. نکته جالب دیگری در وبلاگ ایشان دیدم که به نظرم با توجه به پیشینه‌ی سیاسی ایشان نباید به راحتی از کنار آن گذشت.
اول به موارد مورد اختلاف می‌پردازم و بعد به نکات مثبت وبلاگش. تا آن‌جایی که من یادم می‌آید در حین گفتگوی ایشان با آقای تاج‌زاده که من در کنار ایشان حضور داشتم، واکمنی روی میز بود و صحبت‌ها ضبط می‌شد و هر ازگاهی که آقای تاج‌زاده می‌خواست حرف محرمانه‌ای بزند اشاره می‌کرد که واکمن ضبط نکند. به همین خاطر حضور واکمن در روی میز کاملاً در خاطرم مانده و تاج‌زاده هم از آن جلسه به عنوان مصاحبه اسم می‌برد. حالا اگر خانم دانشور اسمش را چیز دیگری می‌گذارد مختار است.
اگر نوشتم دعوای نشریات ارزشی یا اصول‌گرا با اکبری زرگری بوده، به این معناست که هیچ تبعات جدی نداشته است. در حالی که نشریات مستقل و اصلاح‌طلب به محض کوچکترین انتقادی از مسئولان بازخواست می‌شدند، این گونه نشریات هرچه دلشان می‌خواست می‌نوشتند و پیامدی برای‌شان نداشت. اگر داشته است ایشان می‌تواند ذکر کند که مثلاً برای نشریه «براده» مشکلی پیش آمد یا خیر. تقریباً مثل دعوای برخی اصول‌گرایان مجلس با دولت است که کلی از دولت انتقاد می‌کنند و آبرو و حیثیتِ نداشته‌ی دولت را می‌برند و هیچ اتفاقی نمی‌افتد و تشریف می‌برند خانه‌شان و بعد دوباره فردایش می‌آیند همان حرف‌ها را می‌زنند! اولش شاید برای مخاطب این دعواها هیجان‌انگیز باشد اما بعد بالاخره آدم با خودش می‌گوید اگر واقعاً دعوا جدی است چرا هیچ اتفاقی نمی‌افتد؟! دعوای زرگری یعنی این.
اما در بررسی وبلاگ ایشان مطلبی که در مورد نوشته من بود تیتر عجیبی داشت که من اصلاً منظور نویسنده را نفهمیدم. مطالبش را هم تا حدودی در بالا بررسی کردم. اما در همان وبلاگ در یادداشتی درباره برخورد با بدحجابی که قدیمی هم هست جملات جالبی بیان شده است. البته من کاری به ادبیات و نگاه ایشان در مورد معترضان نتیجه انتخابات ندارم. اختلاف نظر من با ایشان کاملاً آشکار است. اما در مورد حجاب نوشته است:
ــ حجاب مسئله‌ای است کاملاً فرهنگی و نرم‌افزاری که تنها به وسیله فرهنگ‌سازی و اقناع فکری و آگاهی‌بخشی فراگیر می‌شود. چه اینکه بسیاری بعد از آگاه شدن از فواید امری به آن گرایش پیدا می‌کنند و حتی خود به تبلیغ آن می‌پردازند.
ــ آیا این ماجرا و مطرح کردن آن به این سبک آن هم در این شرایط موجب نفرت عده‌ای از افراد جامعه که به هر حال فرزند همین آب و خاکند نخواهد شد؟؟؟
ــ من منکر حجاب و ترویج حجاب نیستم ولی مطرح شدن این مسئله در این شرایط و به این نحو واقعا مشکوک است! از نظر من موجب سلب اعتماد عده ای از افراد جامعه نسبت به نظام و دولت خواهد شد.
اگر بخواهیم به بررسی نکات مثبت این دیدگاه‌ بپردازیم. یکم. حجاب را باید با اقناع فکری ترویج کرد و قاعدتاً با زور نمی‌شود. دوم. کسانی که حجاب را رعایت نمی‌کنند فرزند همین آب و خاک هستند و قاعدتاً حقوق شهروندی دارند. سوم. برخود با بدحجاب‌ها موجب سلب اعتماد عده‌ای از افراد از نظام و دولت می‌شود.
من با هر سه مدعا موافقم و این می‌تواند زمینه‌ای برای بحث بیشتر شود. از آخری اگر شروع کنیم من هم معتقدم چون برخورد با بدحجاب‌ها موجب سلب اعتماد این افراد از دولت و حکومت می‌شود، چاره‌ی کار این است که حجاب از حالت اجباری بودن خارج شود. من هم معتقدم حق پوشش یک حق شهروندی است و هر کسی باید حق داشته باشند در مورد حجاب تصمیم بگیرد و دست آخر این که اگر حجاب امری است که باید با اقناع فکری انجام شود، در این صورت عده‌ای قاعدتاً ممکن است اقناع نشوند و آن‌ها هم باید حق داشته باشند به آن سبکی از زندگی که باور دارند زندگی کنند. بنابراین در مجموع به نظر من مشکل برخورد با بدحجابی زمان و مکان خاصش نیست که مشکلاتی به بار می‌آورد، مسأله اصل موضوع و خود حجاب اجباری است. کسی که مجبور است حجاب داشته باشد، دیگر اصلاً اهمیتی ندارد که در بحث درباره حجاب قانع شود یا نشود. فرهنگ‌سازی و کارهای دیگر زمانی معنا دارد که حق انتخابی وجود داشته باشد.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

اصرار بر دروغ‌گویی

متأسفانه دروغ در چند سال اخیر رواج زیادی پیدا کرده است و هر کسی در هر مسئولیتی گویا مجبور است برای بقایش به دروغ‌گویی متوسل شود. آقای رضوانی معاون دانشجویی دانشگاه سیستان و بلوچستان اخیراً به نصیحت مدیران مسئول نشریات دانشجویی پرداخته و متأسفانه باز به تکرار تهمت‌ها و دروغ‌های گذشته پرداخته‌ و ضمن اشاره به مورد نشریه فریاد گفته‌ است که هر کس مسئول مطالب مندرج در نشریه است و مدیر مسئول فریاد هم به همین خاطر محکوم شده است و دو ترم محرومیت از تحصیل داشته و جالب توجه این است که ایشان گفته‌اند به پشت پرده این ماجرا هم پرداخته‌اند و حتماً منظورشان فعالان دانشجویی است که به دروغ به آن‌ها تهمت همکاری با فریاد زدند.
تا این لحظه برای دانشجویانی که ایشان مدعی هستند با فریاد همکاری کرده‌اند هیچ‌گونه مدرکی ارائه نکرده‌اند. جز این که خود مدیر مسئول را در ازای بخشیدگی کامل و واگذاری یک باب مغازه در پارک دانشجو، واداشته‌اند علیه دیگران شهادت دروغ بدهد. من تا قبل از انتشار این نشریه اصلاً مدیرمسئول را نمی‌شناختم و در زمانی که مشغول فروش نشریه بود یک دانشجوی دیگر او را به من معرفی کرد. او بعدا مدعی شد سرمقاله‌ای را که به امضای سردبیر و امضای مشخص بود، من نوشتم!
اول این که حامد سالاری انتشار نشریه فریاد را همراه با سردبیر آن انجام داد و از کمک‌های برادرش که از فعالان نشریات دانشجویی بود استفاده کرد و این را ما کاملاً‌ در همان زمان توضیح دادیم و هیچ کمکی از فعالان دانشجویی آن دانشگاه نگرفت. بعداً هم نه تنها محکوم نشد بلکه مورد تشویق و تفقد مسئولان دانشگاه قرار گرفت و به پاس همکاری‌هایش یک باب مغازه در پارک دانشجو دانشکده ادبیات در اختیار وی قرار گرفت. در حالی که بقیه دانشجویان که به دروغ و بدون هیچ مدرکی متهم به همکاری با وی شده بودند ممنوع‌الورود به دانشگاه بودند، او که مدیر مسئول و همه‌کاره نشریه بود آزادانه در دانشگاه رفت و آمد می‌کرد و هیچ‌گونه محدودیتی نداشت. جالب بود که خودش که متهم به توهین مقدسات و توهین به مسئولان بود باز شکایاتی را علیه دیگران مطرح کرده بود و با همکاری نزدیک با شمس نجفی علیه فعالان دانشجویی طومار تهیه می‌کرد. جالب‌تر این که این شکایت‌ها پذیرفته می‌شد.
شایان ذکر است که ایشان در همان ترم فارغ‌التحصیل شد و سال بعد در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرکز در رشته باستان‌شناسی کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شد. اگر دو ترم از تحصیل محروم شده بود، چطور توانسته است بلافاصله در مقطع بعدی ادامه تحصیل بدهد؟ سال گذشته هم به فارغ‌التحصیل شدن سریع وی اشاره کردم، اما نشریه، یواس‌بی امروز، نشریه‌ی دانشجوی آقای رضوانی، بدون آن که سندی بر مدعایش ارائه بدهد سعی کرد ادعای من را رد کند. (مدیر مسئول این نشریه به پاس خدماتش در کارشناسی ارشد همان دانشگاه بدون کنکور پذیرفته شد) بهترین راه برای این که ادعای دو ترم محرومیت از تحصیل حامد سالاری مشخص شود این است که نامه فارغ‌التحصیلی ایشان منتشر شود و از دانشگاه آزاد مرکز هم استعلام شود که از کی کارشناسی ارشد را شروع کرده است.
آقای رضوانی در دوره‌ی مسئولیتش از بس که مجبور به دروغ گفتن بوده‌، کم‌کم خودش هم دروغ‌های خودش را باور کرده است. اوضاع خیلی بدی است. امیدوارم روزی فرار برسد که دروغ گفتن دیگر لازمه‌ی مدیریت نباشد. اگر آقای رضوانی قرار بود برای چند دقیقه حقیقت را بازگو کنند باید این طور می‌گفت که در این دانشگاه قوانین و آیین‌نامه‌ها اهمیتی ندارد، من هم هیچ اطلاعی از آن‌ها نداشته و ندارم و مهم نیست، چون از دیگران دستور می‌گیرم، مهم این است که شما میل و سلیقه مسئولان دانشگاه را در نظر داشته باشی، اگر موافق نظر پورذهبی بنویسی هیچ مشکلی برایت پیش نمی‌آید به هر کس هم اگر فحش بدهی و تهمت بزنی هیچ کس جرأت نمی‌کند شکایتی بکند. اگر هم مخالف پورذهبی باشی و حرفی جایی زده باشی که مثلاً فهمیده باشد با دولت مخالفی، حتا اگر نشریه‌ هم نداشته باشی مسئولان دانشگاه تو را به اتهام همکاری با یک نشریه موهن خلق‌الساعه محکوم می‌کنند و هیچ کس هم نمی‌تواند به دادت برسد. چند نفر هم همیشه دم دست دارند که علیه هر کس که خواستند شهادت دروغ بدهد.
این حرف‌ها اصلاً اغراق نیست عیناً این رویه در دانشگاه پیاده می‌شد. نشریات حامی مسئولان هر تهمتی به هر کس که می‌خواستند می‌زدند هیچ جوابیه‌ای هم منتشر نمی‌کردند. دست آخر هم سه نفر به خاطر نشریه‌ای که هیچ ربطی به آن‌ها نداشت محکوم شدند.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

یک توضیح

با تأخیری چند ماهه متوجه شدم که گویا رضا نساجی در تیرماه یادداشتی در مورد تجمع دانشجویان در سال 87 در دانشگاه نوشته است. در بخشی از این یادداشت اشاره شده است که گویا کسی در آن زمان به من اعلام کرده است که حکم اخراجم صادر شده است. البته آقای نساجی این مطلب را از قول دیگری نوشته است، در هر صورت، در آن زمان کسی به من نگفت که حکمی صادر شده است و تا آخر ترم هم برای کسی در ارتباط با تجمع حکمی صادر نشد. بعد از پایان امتحانات بود که اعلام کردند هشت نفر ممنوع‌الورود هستند و احکام اولیه تقریباً برای همه دو ترم محرومیت از تحصیل بود، برخی چیزهای اضافه‌تری نظیر پیشنهاد اخراج و تبعید به کمیته مرکزی هم داشتند.
در اولیت فرصتی که پیدا کنم چیزهایی در مورد ماجرای نشریه فریاد و نیز مسائل مربوط به تجمع خواهم نوشت.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

پیامد مصاحبه با تاج‌زاده

در سال 86 جبهه مشارکت استان سیستان و بلوچستان نشستی برگزار کرد و از چند نفر از اعضای شورای مرکزی حزب دعوت کرده بود. مصطفی تاج‌زاده و محمدرضا خاتمی از جمله کسانی بودند که قرار بود به این نشست بیایند. وقتی از حضور تاج‌زاده خبردار شدم، تلاش کردم با وی مصاحبه‌ای برای نشریه پنجره انجام بدهم. به هتل استقلال رفتم در آن‌جا قرار بود مراسم آغاز شود و تاج‌زاده هم سخنرانی کند. در هتل اغلب فعالان دانشجویی دانشگاه حضور داشتند از هر دو طیف اصلاح‌طلب و اصول‌گرا و البته شمار زیادی هم از رابط‌های کمیته انضباطی برای خبرچینی بودند. تاج‌زاده سخنرانی کرد. یک خانم چادری که من تا آن زمان نمی‌شناختمش اصرار داشت که از تاج‌زاده سوال کند. قرار نبود پرسش و پاسخی باشد. یک سخنرانی افتتاحیه بود و بعد هم بقیه برنامه‌های حزب قرار بود ادامه پیدا کند. اما خانمی که بعداً متوجه شدم سحر دانشور و عضو انجمن اسلامی مستقل دانشگاه است، کوتاه نیامد و به او اجازه دادند که سوالش را مطرح کند. خیلی جالب بود که اعتراض داشت و می‌گفت ما آزادی بیان نمی‌خواهیم چرا شما همیشه از آزادی بیان صحبت می‌کنید! تاج‌زاده هم سعی کرد قانعش کند که آزادی بیان چیز خوبی است، اما فایده‌ای نداشت.
در آن‌جا متوجه شدم که چند نفر دیگر هم از نشریات دانشجویی قرار است با تاج‌زاده مصاحبه کنند، از نشریه کاغذ اخبار آمده بودند و همان خانم دانشور هم قرار بود مصاحبه کند. نشریه‌ای داشت به اسم «براده» که در شماره‌ی قبلش دعوای زرگری با اکبری راه انداخته بود. یکی از شگردهای اکبری در مدیریتش این بود که هر ازگاهی با یکی از تشکل‌های اصول‌گرا دعوای زرگری بر سر ارزش‌ها راه می‌انداخت. یکی از نشریات با لحن خیلی تندی مدعی می‌شد که در دانشگاه ارزش‌ها دارد از بین می‌رود. اکبری هم موضوع میانه‌ای می‌گرفت و از خودش دفاع می‌کرد! نتیجه‌اش این بود که بر اثراین دعوای زرگری، مشکلات صنفی و سرکوب‌ها و فشاری که مدیریت بر دانشجویان می‌آورد در حاشیه قرار می‌گرفت. اکبری هم خودش را آدم معتدلی نشان می‌داد. نشریات اصول‌گرا معمولاً برای‌شان مسائل صنفی اهمیت نداشت و در مورد تضییع حقوق دانشجویان هم اتفاقاً اعتراض داشتند که چرا به اندازه‌ی کافی مخالفان سرکوب نمی‌شوند! در حقیقت ارزش‌های مورد بحث با فساد و سرکوب و ستم بر دانشجویان فعال دانشگاه منافاتی نداشت، بیشتر به حجاب خانم‌ها و رابطه‌ی دختر و پسر مربوط می‌شد.
من مصاحبه‌ای کردم در مورد این که اصلاح‌طلبان برای انتخابات مجلس که در پیش بود چه کار می‌خواهند بکنند. علی پارسا هم از طرف کاغذ اخبار مصاحبه‌ای مفصل با تاج زاده کرد. در آخر هم سحر دانشور با وی مصاحبه کرد. من هم کنجکاور شده بودم ببنیم بحث‌شان بر سر چیست، نشستم و دانشور در مورد امام و ولایت فقیه و این جور مسائل سوال می‌کرد و تاج‌زاده هم با حوصله‌ی زیادی جواب می‌داد و گاهی اشاراتی به خاطراتی از امام می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم می‌گفت که ضبط را خاموش کنید تا با صراحت بیشتری پاسخ بدهم.
مصاحبه با تاج‌زاده را در پنجره صفحه اول منتشر کردم، کاغذ اخبار هم چند روز بعدش مصاحبه با تاج‌زاده را منتشر کرد. نشریه قلم انجمن هم گزارشی از حضور و سخنرانی تاج‌زاده منتشر کرد. دانشور مصاحبه‌اش را نه در نشریه‌ی خودش و نه در نشریات انجمن اسلامی مستقل منتشر نکرد. اتفاق جالبی که در آن زمان افتاد این بود که چند روز بعد نشریه «16 آذر» متعلق به انجمن اسلامی مستقل منتشر شد و در مورد حضور تاج‌زاده در زاهدان توطئه‌پردازی کرده بود و مدعی شده بود که تاج‌زاده به نشریات دانشجویی کمک مالی کرده است و دلیل احمقانه‌ای هم که آورده بود این بود که نشریه کاغذ اخبار با پول تاج‌زاد قطعش عوض شده و بزرگ‌تر شده است. این اتهاماتی در حالی صورت می‌گرفت که عضو شورای مرکزی همان تشکل در آن نشست حضور داشت و مصاحبه هم کرده بود.
من درست یک روز بعد از انتشار آن اتهامات وقیحانه پاسخی به نشریه «16 آذر» دادم و به اتهاماتی که به نشریه پنجره بسته بود جواب دادم، آن را به رضا نساجی که در آن زمان مدیر مسئولش بود، تحویل دادم تا طبق قانون مطبوعات منتشر کند. جالب این بود که در همان شماره «16 آذر» مصاحبه‌ای شبیه به رپرتاژ آگهی با یک پیمان‌کار دانشگاه انجام داده بودند و از دانشگاه انتقاد می‌کردند که چرا حمایت کافی از آن پیمان‌کار نمی‌کند. در حقیقت خودشان ارگان مالی یک شرکت پیمانکاری شده بودند و به دیگران اتهامات بی‌پایه می‌زدند. نمی‌دانم پولی بابت آن مصاحبه از پیمانکار گرفته بودند یا نه، اما آن مصاحبه ارزش مالی زیادی برای پیمانکار مزبور داشت.
رضا نساجی با وجود آن که قول مساعد داد توضیح من را منتشر کند، هیچ وقت پاسخ پنجره به 16 آذر را منتشر نکرد. انجمن‌های اسلامی هم به اتهامات پاسخ دادند، اما آن‌ها را منتشر نکردند. از طریق کمیته ناظر به آن‌ها تذکر داده شد که طبق قانون باید پاسخ دیگران را منتشر کنند، اما باز هم این کار را نکردند. اصولاً در آن دانشگاه نشریات اصول‌گرا و به اصطلاح خودشان ارزشی حق داشتند هر دروغی را که بخواهند منتشر کنند و به هر کسی می‌خواهند تهمت بزنند و به هیچ کس پاسخ‌گو نبودند. به این خاطر هم اتفاقی هم برای‌شان نمی‌افتاد. حق انحصاری دروغ‌پردازی و تهمت‌پراکنی داشتند. دلیلش هم روشن است، اصول‌گرایی اساساً بدون جعل و دروغ و تهمت ادامه‌ی حیات پیدا نمی‌کند، اگر قرار باشد صادق و مسئولیت‌پذیر باشند دیگر اصول‌گرا نیستند. اگر مسئولان دانشگاه به نشریات اصول‌گرا فشار بیاورند که دروغ نگویند، مثل این است که آن‌ها را سرکوب کرده باشند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

بازخوانی خاطرات یک دوره

(این مطلب را یکی از فعالان سابق دانشگاه سیستان و بلوچستان فرستاده است که نخواسته است نامش فاش شود.)
اواسط سال 86 و کل سال 87 دوره پر تلاطم و پر دلهره ای برای فعالیت صنفی و سیاسی در دانشگاه سیستان و بلوچستان بود چراکه از این زمان بود که فشار از هر طرف بر انجمن ها و نشریات آنان و همچنین دانشجویان مستقل و نشریات آنان شدت و حدت بیشتری گرفت و در هر شماره ای که از نشریات وابسته به نهادهای قدرت (بسیج،کمیته انضباطی،نهاد رهبری، ...) در دانشگاه منتشر می شد شاهد اتهام زنی، تهدید، تکفیر فعالین توسط نویسندگان مطالب این نشریات بودیم و اینان بی هیچ ترسی از عواقب تهمت زنی بی اساس و مدرک، با صراحت و البته مصونیتی آهنینن، دانشجویان فعال را متهم می کردند. اینان بی اخلاقی را تا آنجا پیش بردند که حتی در مقالات و بیانیه هاشان اتهام ارتباط با گروه ریگی را هم مطرح کردند و به خود اجازه دادند ادعای مضحک اما خطرناک ارتداد فعالین را هم مطرح کنند ادعایی که می توانست به راحتی به قیمت جان یک نفر تمام شود. به هر ترتیب آن روزها به گذشته است و آن گروه اگرچه در جنگ اندیشه ها و منطق و عقلانیت خیلی زود قافیه را باخت و راه بجایی نبرد اما در عرصه ناجوانمردی و دروغ و آدم فروشی نه تنها چیزی را نباختند که موفق شدند با همکاری مستقیم نهاد هایی چون کمیته انضباطی، نهاد رهبری و افرادی چون اکبری،شمس، رضوانی ، انصاریان،...دست به پرونده سازی های جعلی و پر از دروغ بزنند تا آنجایی که اکثر اعضای انجمن و دیگر دانشجویان مستقل با رای ناعادلانه کمیته انضباطی از دم تیغ گذرانده شدند و با وجود گذشت چند سال از آن زمان ، هنوز هم کسانی چون علی باقری در تعلیق و بلاتگلیفی و ممنوع الورودی به دانشگاه بسر می برند و کسی پاسخگو نیست و دکتر اکبری که روزی به تیتر نشریه پنجره با عنوان آیا دانشگاه زنده است معترض بود اکنون بخاطر این سکون و رکوت دانشگاه ،باید به خود نشان درجه یک مدیریت اعطا کند.

یک نکته دیگر در رابطه با آن سال ها بخاطرم می رسد و آن اینکه در آن زمان جلسات کتابخوانی ، تحلیل ، نقد و بررسی شرایط سیاسی اجتماعی روز، شرایط دانشگاه و همچنین نقد نشریات انجمن در دفاتر انحمن های سه گانه برگزار می شد و چون ورود به جلسه برای عموم آزاد بود از هر طیف شاهد حضور افرادی بودیم. در این بین چند نفر بودند که بطور مرتب در جلسات شرکت می کردند و گاهی برای قلم انجمن نشریه انجمن اقتصاد یادداشت و مقاله هم می نوشتند. اگرچه در بین اعضای شورای مرکزی انجمن اقتصاد نظر مناسبی و موافقی روی این افراد وجود نداشت اما بخاطر بسته نبودن فضای انجمن کسی مانع حضور آنان و ابراز نظریات هرچند انتقادیشان نبود.

این روند ادامه یافت تا زمانی که زمان برگزاری انتخابات شورای مرکزی انجمن فرا رسید. (انتخاباتی که بعدها بعنوان آخرین انتخابات شورای مرکزی انجمن نام گرفت چرا که با تعلیق آن، دیگر مجالی برای فعالیت نبود.) با شروع نام نویسی، یکی از این افراد جدید کاندیدای ورود به انجمن اقتصاد شد که در رای گیری نهایی ،موفق به ورود به شورای مرکزی نشد و بعد از آن، حضور این دوستان کم و کمرنگ تر شد و سرانجام رفت و آمد آنان به دفتر قطع شد. اندکی بعد اینان به محکم تر کردن روابط خود با انجمن 58 پرداختند و به راحتی تا دبیری آنجا هم پیش رفتند. اگرچه به لحاظ شخصیتی احترام بسیاری برای آنان قائل هستم و خواهم بود اما یک سئوال برایم بی جواب مانده است و آن اینکه آیا اینان که بعد ها در بیانیه ها و مقالاتشان بار ها و بارها برای سه انجمن فعال دانشگاه پسوند «طیف غیر قانونی علامه» را بکار بردند نمی دانستند که این سه انجمن به روشنی در مواضع خود اعلام کرده اند که از طیف علامه اند؟این دوستان که این موضوع را می دانستند چرا خودشان قصد عضویت و ورود به مکانی را داشتند که به زعم خودشان غیرقانونی بود؟

امضا محفوظ

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

تعقیب و گریز

ممنوع‌الورود کردن 8 نفر در بهمن سال 87 اتفاق غیرمترقبه‌ای بود، هیچ کدام از ما انتظار چنین رفتاری نداشتیم. در طول سه سال پیش از آن چنین اتفاقی برای هیچ کس نیفتاده بود. حتا زمانی که دانشجویان حکم حذف ترم داشتند باز هم در دانشگاه و خوابگاه رفت و آمد می‌کردند و مشکلی نداشتند، حتا چاقوکش‌ها و قاچاق‌چی‌ها. اما یک دفعه رییس دانشگاه که گویا به خاطر تجمعات همان ترم، عقده‌ی زیادی پیدا کرده بود، با وجود قولی که داده بود تصمیم گرفته بود، برخورد شدیدی با دانشجویان فعال و فرهنگی بکند.
ما آن روز یعنی دهم بهمن هنوز داخل دانشگاه بودیم و از این رفتار بی‌شرمانه غافل‌گیر شده بودیم. برخی از استادان آمدند و صحبت کردند، اما هیچ فایده‌ای نداشت. نامه‌ای که برای حکم ما صادر کرده بودند نام کسی پایش نبود، خط‌خطی هم شده بود و شبیه امضای هیچ کس نبود، امضا شبیه نقاشی یک بچه دبستانی بود. رییس مقتدر دانشگاه شهامت آن را نداشت پای دستورش را امضا کند. نامه‌ی احمقانه‌ای را هم ضمیمه کرده بودند که هر اتفاقی بعد از این در دانشگاه بیفتد تقصیر شماست! یعنی اگر کپسول گازی هم منفجر می‌شد یا جایی آتش می‌گرفت باید ما جواب می‌دادیم! همه چیز غیرقانونی بود اما کاری از دست ما برنمی‌آمد، زور و قدرت دست رییس دانشگاه بود و می‌توانست به نگهبانان دستور بدهد و آن‌ها هم به گفته‌ی خودشان اگر از بالا دستور می‌گرفتند حاضر بودند دانشجو را بکشند.
اول با کامران جلیل درگیر شدند و خواستند بیرونش کنند و زد و خورد لفظی شد. در واقع جلیل به خیال خودش آمده بود برای باقری صحبت کند، اول اسم خودش در لیست نبود، بعد به او هم حکمش را دادند و گفتند که خودت هم ممنوع‌الورودی! گویا آخر کار اکبری همین‌طوری عشقش کشیده بود و اسم او را هم اضافه کرده بود. در آن ترم جلیل هیچ‌گونه فعالیت صنفی و سیاسی نداشت. من آن‌جا کمی صحبت کردم که شما نهایتاً می‌توانید از دانشگاه کسی را ممنوع‌الورود کنید، اما خوابگاه به هر حال خانه‌ی ماست و کسی حق ندارد متسأجر را بدون حکم قاضی اخراج کند. اما چون خوابگاه در داخل دانشگاه بود، حرف‌های ضد و نقیض می‌زدند. بعد گفتند ما که به تو کاری نداریم!
کمی دم در معطل شدیم. بعد تصمیم گرفتیم برویم داخل خوابگاه. به ساختمان خوابگاه‌ها که نزدیک شدیم، متوجه شدیم که نگهبانان دستور گرفتند که دنبال ما بیایند و ما را بیرون کنند. وارد راهروی یکی از خوابگاه‌ها شدیم، همان لحظه یکی از هم‌کلاسی‌ها در اتاقش را باز کرد و آمد بیرون، ما همگی وارد اتاقش شدیم. بعد در را قفل کردیم و برق را هم خاموش کردیم و نشستیم. همان‌جا یکی از بچه‌های ترکمن با ما بود و گفت اگر بیرون‌تان کردند بچه‌های ترکمن بیرون دانشگاه یک خانه دارند برویم آن‌جا. مشکل ما این بود که نمی‌دانستیم این‌ها چه نقشه‌ای در سر دارند و می‌خواستیم زمان به دست بیاوریم که بیشتر فکر کنیم. بدترین گمانی که می‌زدیم این بود که اکبری به کارمندان اطلاعات تماس گرفته که بیایند و ما را بازداشت کنند، گویا رابطه‌ی نزدیکی با اطلاعات داشت. معلوم نبود در این صورت چه پیش می‌آمد. نگهبان‌ها بالاخره به راهروی ما هم سر زدند و صدای‌شان شنیده می‌شد. چند تا اتاق را در زدند و سراغ ما را گرفتند. بعد آمدند دم اتاق ما در زدند، در را باز نکردیم. ظاهراً دستور نداشتند که در را بشکنند، شاید هم خیلی مطمئن نبودند که ما آن‌جا هستیم. نگهبان‌ها دو سه باری رفتند و آمدند و بعد دیگر خبری از آن‌ها نشد.
ما کم‌کم فکرهای‌مان را کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به سراغ وکیلی که گرفته بودم، برویم و با او صحبت کنیم که علیه این بی‌قانونی‌ها شکایت کند و از حق ما دفاع کند. از وقتی که پورذهبی و اکبری شروع کردند به پاپوش درست کردن علیه من، تصمیم گرفتم که وکیل بگیرم و علیه‌شان شکایت کنم. پورذهبی ظاهراً روحانی بود و قرار بود به دانشجویان درس اخلاق بدهد، اما آدمی متعصب،‌کینه‌ای و دروغ‌گو بود. پشت سر من قسم خورده بود که یقین دارد من با نشریه فریاد همکاری کردم، حال آن که اصلاً من دست‌اندرکاران آن نشریه را تا پیش از انتشار نمی‌شناختم. در حمایت از احمدی‌نژاد هم خیلی متعصب بود، یک بار در جلسه کمیته ناظر ادعا کرد هر کس با احمدی‌نژاد مخالف است مشکل اعتقادی دارد! به نشریات دفتر نهاد هم مجوز داده بود مخالفانش را تکفیر کنند و برچسب الحاد بزنند و هر دروغ و تهمتی که می‌خواهند بزنند و به هیچ کس هم اجازه نمی‌داد از آن‌ها شکایت کند. سنگ‌ها را بسته بود سگ‌ها را رها کرده بود.
وقتی همه تصمیم‌مان را گرفتیم چه کار کنیم، از اتاق آمدیم بیرون و هر کسی اتاق خودش رفت و دیگر واهمه‌ای از آمدن نگهبان‌ها نداشتیم. رفتم اتاقم و برق را هم روشن کردم. بچه‌های راهرو گفتند که نگهبان‌ها وقتی من نبودم، سراغ اتاق من آمده‌اند و خواسته‌اند که در را بشکنند ولی بچه‌ها جلویشان را گرفتند. چیزی نگذشت که گله‌بچه آمد اتاق من و گفت که حراست گفته است که تا فردا وقت دارید خوابگاه را تخلیه کنید و اگر اعتراضی هم به حکم‌تان دارید فردا به نگهبانی تحویل بدهید. فردای آن روز نگهبان‌ها بچه‌هایی را که رفته بودند نامه اعتراض‌شان را بدهند، حسابی زده بودند و اجازه نمی‌دادند به خوابگاه برگردند و وسایل‌شان را بردارند، نگهبان‌ها به دستور ریاست کاملاً وحشی شده بودند. من هنوز اتاقم بود که باز گله‌بچه آمد اتاق و قضایای زد و خورد را تعریف کرد و گفت با این اوصاف بهتر است که هیچ مقاومتی نکنم و خودم بروم بیرون، وگرنه کتک می‌خورم. چند دقیقه بعد وسایلم را جمع و جور کردم و به همراه برخی از دوستان از در دانشگاه آمدم بیرون، دیدم هنوز بچه‌های دیگر دم در ایستادند و اعتراض دارند. گفتم از این‌ بی‌شرف‌ها بعید نیست که یک شکایت کذایی بکنند و از نیروی انتظامی بخواهند بازداشت‌تان کند و چون بیرون دانشگاه هستید، به راحتی نیروی انتظامی این کار را می‌تواند انجام دهد، بهتر است دور شوید. قانع نشدند، من رفتم و آن‌ها دم در ایستادند و متأسفانه همان اتفاق بدی افتاد که فکرش را می‌کردم و نیروی انتظامی بچه‌ها را چند ساعتی بازداشت کرد.
نکته‌ای که در حین این تعقیب و گریزها برای من خیلی جالب بود، واکنش دوستم علی نمازی بود. او اصولاً علاقه‌مند مسائل ادبی بود و مدتی بخش ادبی نشریه پنجره را می‌گرداند. وقتی انتخابات شورای صنفی پیش آمد، من از او خواهش کردم که وارد انتخابات شود و هم‌پیمانان را با او و دیگر بچه‌ها تشکیل دادیم. در واقع من از او خواسته بودم وارد فعالیت‌های صنفی شود، نشریه شورا را هم با امتیاز او با هم درمی‌آوردیم. نگران بودم که به خاطر این مسائل از دست من دلخور شده باشد. اگر من به او اصرار نکرده بودم، طبیعتاً این اتفاق‌ها هم برایش نمی‌افتاد. ازش پرسیدم از این که پیشنهاد من را قبول کردی و وارد مسائل صنفی شدی، الآن پشیمان نیستی؟ با قاطعیت گفت اصلاً پشیمان نیست و باز هم اگر موقعیتش پیش بیاید همان کارها را خواهد کرد. من خیالم راحت شد. خیلی مهم است که آدم‌ها وقتی با مشکلات غیرمترقبه و سختی مواجه می‌شوند، منطقی فکر کنند و از دایره‌ی انصاف خارج نشوند.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

ایرادهای بنی‌اسرائیلی

یکی از مشکلاتی که در مدیریت دانشگاه س و ب وجود داشت عدم دسترسی به کارشناسان حقوقی بود، یا این که بودند، به هر حال رشته‌ای شبیه حقوق در دانشگاه تدریس می‌شد، اما به خدمت گرفته نمی‌شدند. البته سر در آوردن از آیین‌نامه‌های دانشجویی خیلی هم کار سختی نیست و هر کسی کمی وقت بگذارد می‌تواند از آن سردربیاورد اما خود مسئولان به نظر می‌رسید حوصله با دقت خواندن آیین‌نامه‌ها را نداشتند، شاید به این خاطر که اصلاً قوانین و آیین‌نامه‌ها برای آن‌ها مهم نبود.
موردی که برای نشریه پنجره در سال اول در دوره معاونت محمودی پیش آمد خیلی جالب توجه بود. در یکی از جلسات کمیته ناظر بر نشریات چند تا تذکر به نشریه پنجره دادند که یکی از آن‌ها درست برعکس آیین‌نامه نشریات بودند. تذکر داده بودند که چرا از اسم دانشگاه در شناسنامه نشریه استفاده می‌شود. حال آن که آیین‌نامه نشریات دانشجویی تمام نشریات را موظف کرده است که چندین مورد را حتماً در شناسنامه ذکر کنند و یکی از آن‌ها هم نام دانشگاه صادرکننده مجوز بود. من مدتی سرگردان بودم، از یک طرف از من خواسته بودند که نام دانشگاه را ننویسم و از طرف دیگر می‌دانستم که از نظر قانونی باید حتماً بنویسم. خیلی تلاش کردم که این موضوع را به کارشناس نشریات توضیح بدهم اما خیلی طول کشید تا قانع شود.
سوءتفاهم عجیب دیگری هم که در مورد نشریات دانشجویی داشتند این بود که نشریات نباید وبلاگ یا سایت داشته باشند! استناد آن‌ها به بندی از آیین‌نامه بود که اساساً چیز دیگری مد نظرش بود. در آیین‌نامه آمده بود که وبلاگ‌ها و سایت‌هایی که از آرم دانشگاه استفاده نمی‌کنند از شمول آیین‌نامه خارجند، یعنی این که فعالیت آن‌ها به کمیته ناظر ربطی ندارد. اما برداشت کارشناس وقت نشریات دانشگاه این بود که نشریات حق ندارند که وبلاگ یا سایت داشته باشند. خیلی طول کشید تا این سوءتفاهم هم برطرف شود، به همین خاطر در یک سال اول نشریه پنجره را در اینترنت نمی‌گذاشتم. جالب این بود که بعداً که پذیرفتند نشریات می‌توانند مطالب‌شان را در اینترنت بگذارند، هر از گاهی که مطلب را دیر در سایت می‌گذاشتم یا این که سایت دچار مشکل فنی می‌شد، من را بازخواست می‌کردند که چرا نشریه در سایت در دسترس نیست! حال آن که نه گذاشتنِ نشریه در اینترنت و نه نگذاشتنِ آن، هیچ ربطی به کمیته ناظر نداشت.
در حوزه نشریات این سوءتفاهم‌ها قابل حل بود و به هر حال در خود نشریات این مسائل طرح می‌شد، در مورد کمیته انضباطی وضع بسیار وخیم‌تر بود، در حقیقت در هیچ مرحله‌ای به آیین‌نامه‌ها و دستورالعمل‌ها توجهی نمی‌شد و معمولاً هم اعتراض به جایی نمی‌رسید. در مطالب بعدی درباره عملکرد کمیته انضباطی خواهم نوشت.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

نقدهایی بر عملکرد اکبری

مدتی پیش در سایت اجتماعی کلوب در گروه دانشگاه سیستان و بلوچستان بحثی در مورد نقد عملکرد مسئولان باز شده بود و نوبت به بررسی عملکرد اکبری رسیده بود. من هم این مطلب را در آن‌جا نوشتم و بی‌مناسبت ندیدم که در این‌جا هم آن را منتشر کنم:

مدیریت ایشان خیلی شبیه به حاکمیت در این یک سال اخیر است. همان اتفاقاتی که قبلاً در دانشگاه رخ داده بود در کشور هم در سطح بزرگ‌تری رخ داد. من قصد توهین به ایشان را ندارم، مواردی که می‌گویم مستند است، خواستید بحث می‌کنیم:
1- اکبری هیچ ارزشی برای سطح علمی دانشگاه قائل نیست. استادان برجسته دانشگاه بدون دلیل روشنی بازنشسته و اخراج می‌شوند و استادانی که هیچ سوادی ندارند صرفاً به دلایل مذهبی به کار گرفته می‌شوند. اخراج دکتر بهتاش و آقای جهانتیغ نمونه بارزی از بی‌اعتنایی مدیریت نسبت به سطح علمی دانشگاه است.
2- فساد مالی و اداری در دانشگاه غوغا می‌کند. برای اجرای پروژه‌های دانشگاه هیچ گونه مناقصه‌ای برگزار نمی‌شود. برای نمونه آشپز دانشگاه هیچ گاه عوض نمی‌شود. به دروغ اعلام می‌کنند که هیچ کس حاضر نیست در این جا کار کند حال آن که در خود زاهدان آشپزخانه‌های بزرگی هستند که در حسرت شرکت در مناقصه دانشگاهند. جالب اینجاست که اگر شما به آشپز اعتراض کنی، فاضل که باید ناظر کار آن‌ها باشد، به جای رسیدگی به اعتراض شما، برای شما پرونده در کمیته انضباطی درست می‌کند.
3- به لحاظ فرهنگی هم و غم مدیریت دکتر اکبری پرورش آدم‌فروش و خبرچین است. دانشگاهی که باید کرامت انسانی را پرورش دهد خبرچین و جاسوس استخدام می‌کند که با نام رابط فعالیت کنند. معمولاً‌ از نقطع ضعف دانشجویان برای استخدام در آدم‌فروشی استفاده می‌کنند. یا دانشجو رابطه‌ای با دختری دارد و شمس او را می‌ترساند اگر خبرچینی نکند به خانواده خبر می‌دهند یا دانشجویانی که ضعف علمی دارند و در آستانه اخراجند با وعده مدرک به کار گرفته می‌شوند.
4- سوء استفاده از کار دانشجویی. کار دانشجویی را برای کسانی تعیین کرده‌اند که مشکلات مالی دارند و قصد فعالیت در کارهای دانشگاه را دارند. اما فاضل از این فرصت برای استخدام خبرچین برای خودش استفاده می‌کند. اگر دقت کنید اغلب کار دانشجویی‌ها یا به دانشجویان تربیت بدنی فاضل می‌رسد یا به هم‌شهری‌های بجنوردی‌اش. معمولاً هم کاری انجام نمی‌دهند. مواردی را من سراغ دارم که یک دانشجوی فاضل 6 تا کار دانشجویی با اسامی مختلف گرفته است و هیچ کاری انجام نداده است.
5- دروغ و باندبازی و پرونده‌سازی ویژگی مشترک تمام مدیران دانشگاه است. از این حیث تفاوت چندانی میان اکبری و پورذهبی و فاضل و شمس نیست. نمونه اعتراف گرفتن از دانشجوی مضروبی که مجبور شد بگوید خودزنی کردم و نیز پرونده‌سازی برای نشریه فریاد مشتی نمونه خروار است. اصولاً‌مدیرانی که اندکی شرافت و وجدان در وجودشان احساس کنند نمی‌توانند با این مدیریت همکاری کنند. به همین دلیل در حوزه معاونت دانشجویی تغییرات زیادی صورت گرفت تا این که آدم حرف‌شنویی مثل رضوانی را پیدا کردند و مسئولیت دادند که اصلاً نه از قانون خبر دارد نه می‌داند چه اتفاقاتی می‌افتد!
6- فضای سبز دانشگاه که آن همه از آن تعریف می‌کنند هیچ‌گونه سازگاری با شرایط اقلیمی ندارد. هیچ دانشجویی برای دیدن چمن و حباب رنگی به زاهدان نمی‌رود. تعمیر و نگهداری آن‌ها هزینه گزافی بر دانشگاه تحمیل می‌کند. گاهی حتا مصرف برق و آب چنان بالا می‌رود که برق و آب خوابگاه‌ها قطع می‌شود برای چمن! اغراق در مصرف حباب‌های رنگی اصلاً‌ شایسته محیط دانشگاهی نیست. در کشورهایی غربی حباب‌های رنگی را در جلو کاباره‌ها به کار می‌برند.
7- سوء استفاده از موقعیت. فرزندان مسئولان دانشگاه هر جا قبول شده باشند حتا پیام نور به دانشگاه زاهدان منتقل می‌شوند. تا این جا مشکلی نیست مسأله این است که آن‌ها از موقعیت کمال سوءاستفاده را می‌کنند. فرزندان مسئولان رده بالای دانشگاه نه نیازی است در کلاس درس حاضر شوند، نه لزومی دارند درس بخوانند. آن‌ها بدون استثنا نمرات بالایی می‌گیرند. یعنی هیچ استادی جرأت نمی‌کند به آنان نمره پایین بدهد چه برسد که بیندازدشان!
8- در حالی که مدیریت دانشگاه کاملاً بر پایه دروغ‌گویی و فساد و پرونده‌سازی و سرکوب بنا شده است. مهم‌ترین مسأله از نظر مدیریت دانشگاه رابطه دختر و پسر است! در هیچ دانشگاهی مثل این دانشگاه به روابط دختر و پسر گیر نمی‌دهند. این همه فضای سبز درست شده است، اما کسی جرأت ندارد با هم‌کلاسی‌اش صحبت کند. در واقع فضای سبز با مدیریت اکبری به گورستان-پارک تبدیل شده است.
9- آقای اکبری عادت بدی که دارند این است که در صحبت‌های‌شان دائم از خودشان تعریف می‌کنند. خیلی زننده است. به هیچ کس هم اجازه نمی‌دهند در مورد ادعاهای‌شان تحقیق کند. مثلاً‌ در مورد همین آمار دانشگاه که مدعی است دومین دانشگاه کشور به لحاظ جمعیتی هستیم به هیچ کس اجازه تحقیق نمی‌دهد و به قوانینی استناد می‌کند که خودش تصویب کرده که به هیچ کس آمار ندهد!
10- آخرین نکته که در بعضی پیام‌ها دیده می‌شود این است که سعی می‌کنند کاستی‌های دانشگاه را به دیگران نسبت دهند و اکبری را تبرئه کنند. باید به این موضوع توجه کنید که رییس دانشگاه مسئول عملکرد تمام کارکنان دانشگاه است چون او در صورت عدم رضایت به راحتی می‌تواند مسئولان را عزل و نصب کند. داستان قدیمی وزیر بد و شاه خوب در ذهن بعضی‌ها حک شده است. اول شاه به وزیر دستوراتش را می‌دهد بعد که با اعتراضات روبرو شد خودش را مخالف نشان می‌دهد! همه کارهایی که در دانشگاه صورت می‌گیرد از آب دادن چمن تا ضرب و شتم و اخراج دانشجویان همه با تأیید شخص دکتر اکبری است. مواردی چون اخراج و ممنوع‌الورود شدن دانشجویان تنها در اختیار اکبری است.

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

مصاحبه‌ای که منتشر نشد

در طول انتشار نشریه پنجره در دانشگاه س و ب مصاحبه‌های زیادی در آن منتشر می‌شد. تقریباً در سال 85 در هر شماره‌ یک مصاحبه منتشر می‌شد. هم با مسئولان دانشگاه مصاحبه می‌کردیم و هم با شخصیت‌های خارج از دانشگاه و گاهی خارج از کشور. از مسئولان داخلی با سلندری و شمس و ناصری و رقیبی و فاضل و داورپناه مصاحبه کردیم. سعی ما بر این بود که هم پیام دانشجویان را به مسئولان برسانیم و هم برعکس توضیحات آنان را منتشر کنیم. اکبری هیچ وقت حاضر به مصاحبه با ما نشد.
در سال تحصیلی 87-88 دکتر رضوانی به معاونت دانشجویی منصوب شده بود و ما تلاش کردیم که با ایشان مصاحبه کنیم. چندین بار قرار گذاشتیم اما موفق نشدیم. سرانجام یک روز بعداز ظهر قرار مصاحبه قطعی شد و من و چند نفر دیگر از تحریریه پنجره رفتیم به دفتر معاونت. در آن موقع هراتی هم حضور داشت. قرار را قبلاً گذاشته بودیم اما نفهمیدم که هراتی رفت داخل اتاق چه چیزی به رضوانی گفت که قرار مصاحبه را لغو کرد. فکر کنم از این که تعداد ما زیاد بود احساس خوبی نداشت. خلاصه قرار مصاحبه به روز دیگری موکول شد، در قرار بعدی دو نفری رفتیم. هراتی نبود و شروع به مصاحبه کردیم. جواب‌ها خیلی بی‌ربط بود و اصولاً پاسخ روشنی به هیچ چیز نمی‌داد. ماه آبان داشت تمام می‌شد، ازش پرسیدیم که انتخابات شورای صنفی در بقیه دانشکده‌ها کی برگزار می‌شود و او جواب می‌داد که در همین آبان‌ماه برگزار می‌شود! موضوع دیگری که در موردش بحث کردیم و یک مقدار هم بحث‌مان تند شد مربوط به مسائل داخلی گروه هم‌پیمانان بود. دبیر شورای صنفی که هم‌شهری فاضل بود با عملکردش هویت دانشجویی شورای صنفی را از بین برده بود و ما هم در یک جلسه داخلی از گروه هم‌پیمانان بیرونش کردیم. رضوانی در این مورد بحث می‌کرد که چرا گروه تشکیل دادید و چرا بیرونش کردید! من هر چه سعی کردم قانعش کنم که مسائل داخلی یک گروه غیررسمی دانشجویی هیچ ربطی به مسئولان دانشگاه ندارد، موفق نشدم. نامه‌ای را که برای حضور دبیر شورای صنفی نوشته بودیم، تحویل مدیر دانشجویان داده بود و از طریق فاضل در کمیته انضباطی مطرح شده بود و آن‌ها هم به همین خاطر دبیر تشکیلات هم‌پیمانان را احضار کرده بودند. طبق معمول بحث‌هایی هم در مورد عملکرد کمیته انضباطی داشتیم که توجیهاتی را مطرح می‌کرد. رضوانی و ناصری هر دوشان تمایل زیادی داشتند که از خاطرات‌شان در کشورهای غربی صحبت کنند. تفاوت‌شان در این بود که خاطرات ناصری مربوط به موضوع بحث بود ولی خاطراتی که رضوانی تعریف می‌کرد گاهی هیچ ربطی به موضوع نداشت. ناصری در شیوه استدلال و بحث منطقی‌تر بود و حقوقی صحبت می‌کرد اما رضوانی هر جا کم می‌آورد می‌گفت ما اختیاراتی فراتر از قانون داریم و در این زمینه یک سری آیین‌نامه‌هایی هست که محرمانه است!
ماه آذر در حال پایان بود و ما داشتیم نشریه را آماده می‌کردیم، در مورد مصاحبه به این نتیجه رسیدیم که منتشرش نکنیم سنگین‌تریم، هم برای ما بهتر است و هم برای خودش. نه تنها آبان انتخابات برگزار نشد که آذر هم برگزار نشد و اصلاً تا همین الآن هم هنوز برگزار نشده است! مسأله‌ی تجمع دانشجویان هم اهمیت زیادی پیدا کرده بود و سعی کردیم به آن بپردازیم. اولین باری بود که مصاحبه‌ای را که آن قدر برایش تلاش کرده بودیم و انجام هم شده بود، منتشر نمی‌کردیم. اول تصمیم داشتم فایل صوتی را در فیسبوک منتشر کنم، بعد منصرف شدم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

طومار جعلی و واکنش عجیب ناصری

احمد ناصری در سال تحصیلی 87-86 از استرالیا برگشت و به سمت سرپرستی معاونت دانشجویی ــ فرهنگی دانشگاه منصوب شد. در مقایسه با معاونت قبلی، شخصیت بازتری داشت و علاقه داشت که با دانشجویان فعال دانشگاه در ارتباط باشد و دائم در دفترش با اعضای انجمن و بسیج و دست‌اندرکاران نشریات دانشجویی گفتگو می‌کرد. اولین اقدامی که انجام داد که البته به دستور اکبری هم بود، نظارت پیش از چاپ نشریه «قلم انجمن» متعلق به انجمن اسلامی اقتصاد بود. در آن نشریه به اخراج دو استاد دانشگاه اعتراض شده بود، اما وقتی برای انتشار به معاونت فرهنگی تحویل داده بودند از آنان خواسته شده بود که آن مطلب را حذف کنند. جمعی از نشریات دانشجویی به این اقدام اعتراض کردند و بیانیه‌ای هم صادر کردند که در سطح دانشگاه منتشر شد، اما مسئولان آن نشریه سرانجام پذیرفته بودند که مطلب را عوض کنند و نشریه را با حذف آن خبر منتشر کنند. انتخابات مدیران مسئول نشریات بود و ما در آن‌جا به این اقدام شدیداً اعتراض کردیم اما اکبری و ناصری سعی کردند این کار را توجیه کنند.
اما اقدام عجیب‌تری که من اصلاً از ناصری انتظار نداشتم این بود که از تهیه طومار جعلی علیه نشریات دانشجویی و علی باقری حمایت کرد. پیش از این بارها با ناصری صحبت کرده بودم و گمانم بر این بود که بر خلاف دیگر مسئولان دانشگاه، در مجموع انسانی منطقی است و قانون را هم می‌فهمد و رعایت می‌کند. طومار را شمس نجفی و رابط‌هایش درست کرده بودند و به کمیته ناظر بر نظریات به عنوان شکایت فرستاده بودند و من و زینب داوری عضو کمیته بودیم و از طومار کپی گرفتیم تا امضاها را بررسی کنیم. با مراجعه به افراد متوجه شدیم که اکثر امضاهای طومار جعلی است. به ناصری این موضوع را خبر دادم، او به جای آن که دستور رسیدگی به این جعل بزرگ را بدهد که امضای نزدیک به 80 نفر در آن جعل شده بود، به ما حمله می‌کرد که چرا اصلاً این موضوع را بررسی کردیم و رسماً از جاعلان حمایت می‌کرد! حال آن که وظیفه ما در کمیته ناظر بر نشریات، بررسی شکایات بود. توجیهات عجیبی را مطرح می‌کرد که برای من شنیدنش از زبان ناصری تازگی داشت.
بعدها گویا ناصری با شمس و کوچک‌زایی مشکلاتی پیدا کرده بود و ناچار به استعفا شده بود. رضوانی با حفظ سمت در امور شبانه جایگزینش شد و قلع و قمع کردن فعالان دانشجویی و نشریات و تشکل‌ها در دستور کار قرار گرفت و پورذهبی هم در این زمینه کمک زیادی به مسئولان دانشگاه می‌کرد و در نشریات وابسته به دفتر نمایندگی حکم ارتداد فعالان دانشجویی را صادر می‌کرد. بدون شک در دوره‌ی پس از ناصری اوضاع بدتر شد، اما ناصری هم از موقعیت‌هایش برای اصلاح وضعیت دانشگاه استفاده نکرد و در مواقع حساس از شمس و کوچک‌زایی در مقابل فعالان دانشجویی پشتیبانی می‌کرد. انتخابات شورای صنفی که برگزار شد یک ماه طول کشید تا تأیید شد و بعد از آن هم به جای آن که از اعضای منتخب حمایت کند از همان ابتدا حمله به علی نمازی و هم‌پیمانان را در دستور کار قرار داد و به بهانه‌های مختلف سعی می‌کرد او را تحت فشار قرار دهد. یک بار که برای عیادت دانشجویی که خودکشی کرده بود با بقیه منتخبان شورای صنفی به بیمارستان رفت، به او حمله کرده بود که اصلاً چرا اینجا آمدی و جزو وظایفت نیست و از این حرف‌های بی‌ربط. من با او تماس گرفتم و به او یادآوری کردم که رفت و آمد به بیمارستان ارتباطی به مسئولان دانشگاه ندارد اما حرف من را هم قبول نکرد و به همان ادعاهای عجیبش ادامه داد. نمازی بیشترین رأی را آورده بود و او می‌خواست با تضعیفش مانع از دبیر شدنش بشود. دو نفر از دختران دانشجوی رابط دانشگاه را هم گماشته بود دمِ درِ اتاق آن دخترِ دانشجوی مریضِ خودکشی‌کرده، تا همه چیز را گزارش دهند و مراقب اوضاع باشند.
آن روزها فضای احمقانه‌ای بر دانشگاه حاکم بود، من در وبلاگم استدلال می‌کردم که عیادت کردن از دانشجو در بیمارستان ربطی به دانشگاه ندارد و به جعل امضای دانشجویان باید رسیدگی کرد و معاونت دانشجویی تلاش می‌کرد که ثابت کند این موضوع ربطی به دانشجویان ندارد! به هر حال ناصری هم که استعداد خوبی در توجیه بی‌قانونی‌ها داشت، سرانجام بیش از یک سال نتوانست در نظام مافیایی دانشگاه سیستان و بلوچستان دوام بیاورد و جایش را به کسی داد که نه دانشجو و نه قانون برایش هیچ کدام اهمیتی نداشتند و ندارند و از بسیاری از اتفاقاتی که در حوزه‌ی معاونتش اتفاق می‌افتاد، بعدها خبردار می‌شد و پاسخ همیشگی‌اش این بود که ما اختیاراتی فراتر از قانون داریم!